می خواست برام قصه بگه...
نگفت...
گفت قصه های " من" " تو" رو خواب نمی کنه...
.
.
.
.
.
پ.ن: برایمـــ قصهـ بگوو.
من هنوز به رد نگاهتان به روی پستی بلندی های صورتم افتخار میکنم،
مثل آن وقتی که بالای کتاب عربی ام، جمله ای را به دست خط خودم می بینم و لبخند میزنم و ردپای چشمانتان میان چهره ام عمیق تر می شود...
.
.
.
.
.
.
.
مثل حالا...
:)
به اندازه ی همه ی سالهای نبودنت،
دلمان برای رای دادنت هم تنگ شده....
امام مهربانی ها.....
اماما باز هم دارد انتخابات می شود... از آن بالا با شهدا نگاهمان می کنی نه؟ راستی چه قدر بد که ستاد انتخابات نمی تواند صندوق های اخذ رای را به بهشت هم بیاورد و چه قدر بد که گزارشگر تلویزیون مثل همه ی ما جاده های منتهی بهشت را نمی شناسد، وگرنه با میکروفنش کنارتان می آمد تا با لحن امیدوار همیشگی تان مردم را تا پای صندوق ها همراهی کنید....
راستی... غمی نیست، تا سید علی هست،جاده های منتهی به بهشت را پای به پای قدم هایش طی می کنیم و عاقبت یک روز با صندوق های اخذ رای کنار هم خواهیم بود، به یاد همه ی روزهای غرور آفرین زندگی دنیایی مان.... انشاءالله...:)
پ.ن:"مردی از قم مردم را به حق دعوت کند، افرادی پیرامون او گرد آیند که قلب هایشان همچون پاره های آهن استوار است. بادهای تند حوادث آنان را نلغزاند، از جنگ خسته نشده و نترسند، اعتمادشان بر خدا است و سرانجام کار از آن پرهیزکاران است."
بعدا نوشت: امام روح الله : ما مسلمانیم و می خواهیم زندگی کنیم . ما می خواهیم زندگی فقیرانه داشته باشیم ولی آزاد و مستقل باشیم. ما این پیشرفت و تمدنی که دستمان پیش اجانب دراز باشد را نمی خواهیم، ما تمدنی را می خواهیم که بر پایه شرافت و انسانیت استوار باشد و بر این پایه صلح را حفظ نماید. (صحیفه امام خمینی- جلد 15-صفحه 340)
یک: رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای:از برنامه های عملیاتی دشمنان برای انتخابات ریاست جمهوری 92؛ ناامید کردن مردم از طریق مانع تراشی و کتمان پیشرفت هاست.
دو: ما زندگی می کنیم. شمال غربی مان ترکیه است، اتفاقا همین امروز درگیری های خیابانی و کشته شدن دو نفر را از تلویزیون نشان داد. غربمان هم عراق است. در یک هفته اش 800 نفر کشته می شوند. کمی پایین تر عربستان است زنانشان هنوز هم اجازه ی رانندگی ندارند و در صد سال یک انتخابات هم برگزار نمی کنند! اتفاقا در شرق هم همسایه هایی داریم به اسم پاکستان و افغانستان، طالبان سال های سال است مردمشان را سر می برد. در جنوب هم همسایه ای داریم به نام بحرین که گاهی اوقات نگران می شویم که نکند شمار کشته شدنگانش از جمعیتش بیشتر باشد!.... ما زندگی می کنیم. آرام و در امنیت و آرامش زندگی می کنیم و بزرگترین مشکلمان تورم و اقتصادمان است که به بهانه اش اجازه ی زدن هر حرفی را به خودمان می دهیم. چطور می خواهیم جواب شهدا رو بدهیم که اجازه دادیم دشمن به بهانه "نان" در میانمان نفوذ کند! چطور جواب می دهیم این همه نعمت را و این همه ناسپاسی را؟ و این کاندید های ریاست جمهوری، چطور پاسخ می دهند این سیاه نمایی را. این از بین بردن امید مردم را. این زیر پا گذاشتن حرف ولایت و راه باز کردن برای دشمن را؟
سه: امام می گفتند:"هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید". مانده ام کسی که خود را "ولایتی آزاده" می داند. چطور در رسانه ی ملی می گوید که اشتباه ما این است که همه ی مشکلاتمان را گردن آمریکا می اندازیم؟
نتیجه: با احترام به آقای محسن رضایی و افتخار به همه ی رشادت هایشان در دوران دفاع مقدس، با وجود سیاه نمایی های مستند امروز و به استناد حرف رهبر معظم انقلاب بی شک ایشان اصلح نخواهند بود و با وجود برنامه های اقتصادی چند ساله شان، حفظ نهضت امام خمینی و عمل به حرف امام خامنه ای را در اولویت می دانیم. ما همیشه به فرمانده ی سپاه دفاع مقدسمان افتخار می کنیم اما تا هستیم گوش به فرمان رهبریم ولاغیر.
شما نمی دانید...
با اینکه همیشه گفتم بازهم نمی دانید...
که من چه قدر می توانم،
عاشق صحنه ی نماز خواندن ارمیا از پنجره ی چشمان مصطفا باشم...
اگر می دانستی این جمله را به تکیه به روی "عاشق" اش می خواندی....
شما نمی دانید...
هیچ کی نمی داند....
.
.
.
پ.ن: تو که میدانی من لوسم... این قدر سر به سر چشم هایم نگذار... شروع که بشود دیگر تمام شدنش دست من نیست.....:(
سرنوشت طوری رقم زد، که گزارشگران واحد مرکزی خبر در ترکیه هم جلیقه ی ضد گلوله بپوشند...
و مکرو و مکرالله ولله خیر الماکرین...
بعدا نوشت: یک نفر که نمی دونم کی بود، اومد و جایگاه موقت مسجد قلهک رو جمع کرد و برد! می ترسم چند وقت دیگر متروی قلهک را هم بردارند و ببرند یک طرف دیگر شهر بگذارن!
این روزها بیشترین و مهم ترین وظیفه سیستم عامل اندرویدی که یکسالی است به خدمت گرفته ام رساندن خبرهای جدید انتخابات است و فوق فوقش خواندن اس ام اس های قیچی که برای همه ی حوادث ناگوار و ناخوشایند تاریخ حسن تعلیل های خنده آور پیدا می کند و نمی گذارد دلت بگیرد.....
تو نیستی؛
صبح که بیدار شدم اولین گل شمعدانی پشت پنجره شکفته بود...
دلم شده یک چیزی مثل زرورق های تزیینات 22 بهمن دبستان،
با کوچک ترین تکان،
پاره پاره میشود.....
پ.ن: یکی می گفت زندگی هیجان انگیزی داری! فکر کنم این نازک دلی که در هیچ یک از اوان زندگی ام سراغش نداشتم، و این نگرانی های 24 ساعته ی همیشگی که گمانم تا آخرش ادامه دارد ناشی از همان هیجان زندگی ام باشد!
پ.ن: بعدا به این روزها هم مثل خاطره های سخت نگاه می کنم... که تمام شدند... که رفتند....
بعدا نوشت: در وصف زبان فارسی همین بس که یه نادون یه کتاب مینویسه صدتا عاقل نمیتونن پاسش کنند...:(
کسی نوشته بود:
دوست دارم اینو بگم. با هر گرایشی که دارم!
در صحبت های دکتر جلیلی، یک چیز ندیدم: “من”
پ.ن: قول داده ام به خودم از کسی دفاع نکنم! سر قولم هم هستم! انصافا بگویید ... حرف درستی نیست؟
پ.ن: 4 سال وزیر نفت و پست و تلگراف و تلفن.... 16 سال وزیر خارجه.... پلیس و نیروی انتظامی و شهرداری... تالیف کتاب های درسی و تاسیس دو مدرسه با بهترین فارغ التحصیل ها ....16 سال دبیر شورای امنیت ملی و نماینده ی مجلس خبرگان و غیره و غیره... چه قدر شنیدیم این عناوین را این روز ها؟
نظرمان درست بود، بهتر بود کوثر می رفت و فلسفه می خواند!
و شاید بهتر بود من هم می رفتم سراغ یک رشته ای مثل "ریاضیات محض" تا یک پنج شنبه ای (مثل امروز) می نشستم و از صبح تا شب با مشتقات و معادلات مثلثاتی سر و کله می زدم و حد می گرفتم تا نتوانم با خیال راحت به سان بچگی هایم زیر پتویم بخزم و از صبح کتاب بخوانم و دل پریشان حالم را پریشان تر کنم و در نهایتش هم وبلاگ کوثر را باز کنم و مطلب هایی که خیلی وقت است نوشته و من نخوانده ام را بخوانم و همزمان که فکر می کنم چرا "وبخوان" مدیریت وبلاگم خبر به روز شدن کوثر را نداده به این فکر کنم که همان بهتر بود می رفت و فلسفه می خواند.... بعد دوباره کتابم را باز کنم و آرزو کنم که قیچی دیگر اس ام اس ندهد و من را از میان خطوط مشکی رنگ کلمات دوست داشتنی ام بیرون نیاورد....
راستی مگر چیزی هم از خواندن یک کتاب قطور زیر پتویم (به سان همه ی روزهای کودکی ام) لذت بخش تر هست؟
پ.ن: این عکسه رو دوست دارم! :)