• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : قصه...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    يکيـــ بود يکـــ نبود ...
    يک روز ...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ناگهان در اين قسمت مهم قصه گو خوابش گرفته و مي خوابد ...
    (اين داستان ادامه دارد )
    پاسخ

    نه تو قصه گو نيستي.... خدا نکنه تو قصه گو باشي...
    ببخشيد واقعننننننن
    براش قصه بگين لطف!:دي
    پاسخ

    :دي...
    براش قصه بگو لطفن! :)
    پاسخ

    ئه غزل! براش قصه بگو نه... لطفا براش قصه بگين! :دي
    سلام خواهري گل
    ببين عزيزم من که از قبل بهشون گفته بودم که چون مريم مي خواد انتخاباتو تهران باشه، بعد انتخابات بياين.
    ما همه به حرفت گوش داديم گلم
    پاسخ

    خواهر جانم... به من ابلاغ شده که درست بعد از پايان يافتن امتحانا! وگرنه من که جر و بحثو دوست ندارم :(
    چيزي نمي خواهد بگويي،
    بودنت کافيست ...
    پاسخ

    قصه ي ليوانه رو که واست تعريف کردم... نه؟