• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : نــــــ ود و ســــــ ـه...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    چقدر احساس نزديکي کردم با پستي که نوشتيد.
    البته من ديدار رهبري نرفته ام. شايد سال آينده در همان ديدار با نخبگان ما را راه بدهند. شايد هم ندهند...
    پاسخ

    سلام... الهي که هر چه زودتر قسمتتان بشود :)
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ جمعه 94 فروردين 7 نوشته شما با عنوان نود و سه برگزيده شده و در جايگاه پيوندها در مجله پارسي نامه قرار گرفته است. دبير تحريريه ي اين انتخاب و دبير سرويس آن هور بوده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    + متي 
    پو....بعد کلي وبلاگ رو خوندم.. ميدوني چ حسي دارم...؟؟
    داري واقعا نويسنده ميشي...
    واااي پو منم دلم چفيه خواست.. ديدن آقا
    خاطراتت عالي بود
    هدي در حال حرف زدن با نامزدش که کاملا نامزدش نبود
    خيليييي خوب بود
    پاسخ

    واي مت... واقعني دارم نويسنده ميشم؟ يني ميشه؟ خوشخالم کردي... بسي بسيار... :) آخه پس فرداش بله برونشون بود. :)
    منم اولين بار دبيرستان بودم شايد شانزده ساله
    و بعد نوزده ساله
    و بعد بازم نوزده ساله
    و هر بار انقدر هوا باروني شد که با خودم فکر ميکردم که خوب شد رو در رو با آقا نبودم
    پاسخ

    شما هم جزو قشر پولداري فک کنم.... شونزده سالگي...
    بر من واضح و مبرهن که تو سبزينه را دووست داري :)
    پاسخ

    ^_^
    + ضحي 
    معذرت واسه ديرکرد ولي اومدم بالاخره اين مهمهههههههههه
    عيدت گرامي باااااااااااااد عينکي عه خوش قلب عه عمه
    پاسخ

    سلام اي ضحي... آمدنت گرامي :)
    ع مريم . اون مريم . ( تالار گفتگو خوب است ?? :| ) . نچ ضرب المثل هاي مناسبي به کار مي بري و حقيقت اينه که مثالي يادم نمياد اصن ولي ميدونم که خوب به کار مي بري . بعد ضرب المثلا کلاً مشمولِ قاف هم ميشن ديگه .


    پ . ن . سبزينه .
    پ . ن دو :| . خيلي تفسير دقيق و عميقي بود ميدونم :|

    پاسخ

    بله که سبزينه خيلي عميق و دقيقه :)
    + مريم 
    نه خب مى شود .. ريحانه بيا من مى برم تو را .. ديدار هاى غير كارتى خب ..
    و ريحانه اين فوبيا هـا دم در مى ريزد .. مى ريز َدكه مى گم واقعا هـا ..
    كلى فرصت هـست .. الان مثلا اگر فاطميه تهران بوديم ها ..
    .
    پل .. هـمچنان خوش به حال تو .. من كه حال خودم رو نمى تونم براى تو تعريف كنم كه .. اما مطمئنم يك شعرى بود در وصفش بزار ببينم ميشه پيداش كرد
    پاسخ

    فاطميه شلوغه خب! ما يه بار رفتيم نشستيم در خيابان هاي منتهي به بيت... کلي هم گشتنمون، امروز هم مي خواستيم بريم بعد برف آمد و ماشين خراب شد و طفل صغير داشتيم و اين ها.... خلاصه ديگر....
    خب ما هم يکباري ميشد برويم که يعني يک تعدادي کارت داشتيم و بعد من نرفتم و بر هم خورد بهم وليکن خب کودک کوچکي بودم . من مدرسه بودم آن موقع و چند تن از خانواده به اتفاق رفتن و بعدنشم تلويزيون نشونشون داد و من به عنوان يک کوچک نقش حرص خوردن را ايفا کردم .
    الان اين خاطره ي ديدار من بود گفتم بگم خب .
    اهم اهم .
    فخر هستم پانزده ساله مثلاً .
    خب منم يه بار ببرين من قلبمو بگيرم هي بگم فوبيايت سرکوب ريحانه فوبيايت سرکوب ريحانه فوبيايت سر کوب
    پاسخ

    خب شمام پولدارين... منم يه بار گفتن با دانشگاه مامانم برم که مامانم هم نشد برن! چه برسه من! چطور تو رو ببرم ريحون واقعا؟ وقتي خودمم به سختي راه دادن :|
    + مريم :) 
    خوش به حال تو وليکن . مثلا اينکه من کاري نکردم رفتم که ..
    مثلا اينکه خب خوش به حال تو ديگهه
    البته خب دارندگي و برازندگي ( حقيقت اينه که ريحانه ام ميدونه من استفاده از ضرب المثل خيلي ضعيفه خيلي :| )
    پاسخ

    فرق است ميان آن که يارش در بر با آنکه دو چشم انتظارش بر در.... :|
    + مريم 
    خاطرات ديدار هـا :) ..
    تا حالا اينطورى فكر نكرده بودم بهشان :)
    آخى :)
    هر دفعه انقدر هول مى شدم ديگه آخرش يادم مى رفت دقيقا چه حسى داشتم و توى ذهنم چه مى گذشته و .. :)
    دلم خواست بروم بنويسمشان اصلا :)
    پاسخ

    ژانر آدم پولدارايي که اي ميرن ديدار! که انقدر زياده که وخ نمي کنن حسشون رو بنويسن :| من يه بار رفتم ديدار واسه اونم يه ساااال درس خوندم :| اي مريم پولدار... :|
    + سنا 
    اولين باري که رفتم ديدار... اول دبيرستان بودم...
    بعد توو راه برگشت، بابا پمپ بنزين وايساد ک بنزين بزنه
    عمو م جلو نشسته بودن
    زن عموم پشت پيش من
    بعد من گيج بودم
    يعد عمو گفتن خب سنا خانوم! چطور بود؟
    و من پغي زدم زير گريه... و تا ظهرش گريه م بند نمي اومد...
    و هرچي خواهر و برادرم مي پرسيدن خب بايد خوشال باشي ک، چرا گريه مي کني؟!
    نمي تونستم جواب بدم...
    اره رحيمي پور...
    آه...
    پاسخ

    الان مي خواستي بگي ما خيلي پولداريم هي مي ريم ديدار؟ همش تزوير سنا؟ همش ريا؟ بعد ميگي تو چرا با من بدي.... :))))) بچه هاي کلاس ما هم فرداي روزي که ما رفتيم بيت رفتن، اونام اول دبيرستان بودن، مهديس مي گف بعد از اينکه ديده من رفتم بيت آرزو کرده که بره اونجا و درست فرداش بردنشون. مينا هم تعريف مي کرد انقدر گشتنشون که خيلي دير شده و گفتن آقا از حسينيه بيرون رفتن و مهديس همون وسط زده زير گريه. بعد منم داشتم تعريف مي کردم که با چه اضطرابي تا لحظه ي آخر هم مطمئن نبودم که رامون ميدن يا نه. بعد ديگه کلاس خيلي شلوغ شد جميعا سکوت اختيار کرديم :))))) ثقفي... اي غنچه نوشکفته اون بالل باهات شوخي کردماااا... دلم هم نمياد پاکش کنم آخه... :دي :دي
    + سنا 
    اما ما در همان روزهاي اول پژمرديم.....
    رحيمي پور...
    لطفا تحويل سال براي منم دعا کن
    چون من اون لحظه هول مي شم، بغضم مي گيره و هيچي نمي تونم به خدا بگم...
    هي ي ي ي ...
    پاسخ

    سلام ثقفي. اي غنچه نو شکفته... لبخند بزن ^_^ ببين سنا من نمي تونم بهت قول بدم که اون لحظه دعات کنم چون خودم هم هول مي شوم و همه چي يادم ميره و هي بايد دعاهامو مرور کنم! اصلا فکر کنم همه اون لحظه هول ميشن و الکي مثلا اداي دعا کردن در ميارن! وگرنه مگه ميشه موقعي که همه چيز داره با ريتم خاصي دوب دوب مي کنه آدم حوائج رو به خاطر داشته باشه؟ :/
    + ريحان 

    پايان .
    پاسخ

    :)