• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : نــــــ ود و ســــــ ـه...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    خب ما هم يکباري ميشد برويم که يعني يک تعدادي کارت داشتيم و بعد من نرفتم و بر هم خورد بهم وليکن خب کودک کوچکي بودم . من مدرسه بودم آن موقع و چند تن از خانواده به اتفاق رفتن و بعدنشم تلويزيون نشونشون داد و من به عنوان يک کوچک نقش حرص خوردن را ايفا کردم .
    الان اين خاطره ي ديدار من بود گفتم بگم خب .
    اهم اهم .
    فخر هستم پانزده ساله مثلاً .
    خب منم يه بار ببرين من قلبمو بگيرم هي بگم فوبيايت سرکوب ريحانه فوبيايت سرکوب ريحانه فوبيايت سر کوب
    پاسخ

    خب شمام پولدارين... منم يه بار گفتن با دانشگاه مامانم برم که مامانم هم نشد برن! چه برسه من! چطور تو رو ببرم ريحون واقعا؟ وقتي خودمم به سختي راه دادن :|