پایین جدول تناوبی ای که هیچ گاه حاضر نشده ام از دیوار اتاقم جدایش کنم یک برچسب پروانه چسبانده ام که خانوم ملک روز تولد 16 سالگی ام بهم داد. شب های امتحان آخرین روزهایی که ریاضی می خواندم دستم را می گذاشتم زیر چانه ام و خیره می شدم به آن پروانه و زیرش که نوشته بود. "dreams come true"
حالا که مدت هاست دیگر میز تحریرم را به جای دیوار رو به اتاق می گذارم و احتیاجی هم به جدول تناوبی ندارم دیگر آن پروانه را نمی بینم. فقط هر از چندگاهی که چشمم بهش می خورد یاد همه ی رویاهایی می افتم که واقعی شدند و شانزده سالگی ام که یک صبح بهاری مثل یک پروانه ی کوچک از میان دستانم پرواز کرد و رفت و رویاهایم را هم با خودش برد...
حالا آمده ام که یادآوری کنم وقت زیادی برای تلف کردن نداریم، چند وقت دیگر که نامم میان لیست "جوان ها" ی این سرزمین بیفتد این رویاها بیش از پیش برم حرام می شود...
بیا و مهربانی کن...
زندگی بیشتر از این منتظر وقت تلف کردن های مان نمی ایستد....
پ.ن: شعر
تنها بازمانده ی جنگ نگاه هایمان
و دلتنگی
غنیمتی که نصیب من شد...
اورانیوم بیست درصد را برای کارهای صنعتی، تاسیساتی و پزشکی نیاز داشتیم
هر چه کردیم ندادند
گفتیم خودمـــان می سازیم
در جلسه ی مذاکره همه خندیدند
بعد از مذاکره، جلسه ای با بعضی از دانشمندان هسته ای تشکیل داده شد
همه می گفتند غیرقابل دستیابی است و فرمولش تنها در اختیار آمریکاست
اما کاری بود که می بایست می شد
چک سفید امضا دادند به دکتر شهریاری و با اصرار بسیار...
بعد از مدتی در خبرها پیچید که ایران غنی سازی بیست درصد را انجام داده است
دکتر شهریـــاری کار خود را کرده بود
چک را اما پس داد
گفت آدم باید در زندگی اش یک کاری بگذارد برای خدا بکند
مدتی بعد تـــرور شد
دیگر بایـــد صدایش می زدیم شهیـــد شهریـــاری
هشتـــم آذر بود انگار
.......
فردا صبح سعیده سر یکی از کلاس ها بغل دستم نشسته بود و تعریف می کرد که دیروز مادرش چه قدر تلاش کرده تا دختر 16 ساله ی دکتر شهریاری را که تازه به مقام شهادت رسیده بود از تلویزیون دور نگه دارد...
سعیده گریه می کرد...
عارفه هم...
می گفت زهرا همان صبح هشت آذر پشت سر پدرش نماز جماعت خوانده...
بعد از آن دیدن نام دختر شهید، در میان نفرات برتر کلاس از افتخارات مدرسه مان بود....
.....
همین....
خوش بختی یعنی اینکه من، 4 سال بعد از آن روز باشکوه... در سرمایی که سوز برف دارد و انگشت هایم را منجمد می کند به چاخان های کتاب روان شناسی ام براساس یک تجربه میدانی پی می برم...
بگو...
خوش بختی بالاتر از این؟
پ.ن: روزهای سختی است... باید هر روز خوشبختی هایم را مرور کنم... وگرنه دیگر زیستن نتوانم....
هیچ وقت فراموش نمی کنم، روزی که از پیلوت راهنمایی به طرف راه پله می رفتم تا با خوشحالی به همه ی کلاس اعلام کنم که"علی بالاخره به دنیا آمد" نسیم با چشم های سرخ و درست از نقطه ی مقابلم می آمد تا به بچه ها خبر بدهد که "مادربزرگش فوت کرد"
و خبر من و او، میانه ی پیلوت همزمان باهم به دوستانمان رسید و به یکدیگر پیچید و نگاه حیرت زده ی بچه ها که نمی دانستند بابت کدامش خوشحال و بابت کدامش غمگین باشند...
فاصله ی خبر من و نسیم همیشگی است، مهم این است که چطور قدم هایمان را از پیلوت به سمت راهروی راهنمایی طی می کنیم... به همین کوتاهی...
پ.ن: علی[باهیجان]: "اگر همه کار خوب بکنیم، مثلا من کار خوب بکنم، مامان کار خوب بکنه، بابا کار خوب بکنه، مامان فاطمه کار خوب بکنه، پدر کار خوب بکنه... (و همه کسانی که می شناسد و یادش می آید را نام می برد)، می ریم جنت، اونجا خدا بهمون بال میده، می تونیم پرواز کنیم، دست هم داریم، بال هم داریم، بالهامون پشتمونه، توی جنت، شجر هست، شجرهاش حرف می زنن، دیگه نمی خواد دستمونو دراز کنیم میوه بکنیم، خودشون شاخه هاشونو پایین میارن تا ما میوه بکنیم. تازه می تونیم باهاشون شوخی کنیم بگیم بهمون میوه بدین، بعد تا شاخه شونو پایین آوردن، زود فرار کنیم. اونجا عسل هم هست که میشه با قاشق نخوریم با دستمون بخوریم، شیر و شربت و اینا هم هست..."
پ.ن: دعایمان کنید...
پ.ن: چ ش م ه ا ی ب ل و ر ی ...:(
بعد ها در کتاب های تاریخ ادبیات، فصلی که به نام توست می نویسند:
نویسنده پیرو مکتبی بود که خودش هم فراموشش کرده بود...
روز بعد از بیست و هفتم آفتاب درست و حسابی روی خودش را نشان نداد، بغض این آسمان هم نمی شکست، هوا ابری بود....
پ.ن:تاکید می کنم! اد لیست مسنجرم پاک شده! اگر مجددا ادم نکردید بعدا به بنده لقب بی معرفت هم ندهید لطفا!
در یک اتفاق ناگوار همه ی ادلیست مسنجرم لطف کرد و پاک شد! از همه ی کسانی کهایمیلشون رو داشتم ملتمسانه خواهش می کنم دوباره بنده رو اد بفرمایند.
با تشکر فروان.
خوش بختی یعنی اینکه من بعد از یک سفر بی نظیر؛
خوشحالم که به آغوش کتاب ادبیاتم برگشته ام....
وقتی بهترین دوست من همیشه تویی....
وقتی بهترین دوست من همیشه تویی...
چطور انتظار داری این روزها خوب باشم؟
پ.ن: دعایم کن لطفا...
پ.ن: فردا راهی می شویم انشاءالله....
ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمد که حسینبنعلى علیهالسّلام، آقازادهى اول دنیاى اسلام و پسر خلیفهى مسلمین، در همان شهرى که پدر او بر مسند خلافت مىنشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایى به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت برسانند!
دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح مىکنم. قرآن جواب ما را داده است.
آن آیه این است که مىفرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا.» یکى دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. حساب معنویت را از زندگى جدا کردن و دوم «و اتبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ به فکر جمعآورى ثروت، جمعآورى مال، التذاذ به شهوات دنیا؛ در یک جمله: «دنیاطلبى». اینها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن.
دنیاى امروز، دنیاى دروغ، دنیاى زور، دنیاى شهوترانى و دنیاى ترجیح ارزشهاى مادى بر ارزشهاى معنوى است. این دنیاست! مخصوص امروز هم نیست. قرنهاست که معنویت در دنیا رو به افول و ضعف بوده است. یک نظام و بساط مادىاى در دنیا چیدهاند که در رأسش قدرتى از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بىاعتناتر به فضایل انسانى و نسبت به انسانها بیرحمتر مثل قدرت امریکاست. این مىآید در رأس. خب معلوم است که شهوترانهاى فاسد رو سیاه و گمراهى مثل محمدرضا باید در رأس کار باشند و انسان با فضیلت منورى مثل امام باید در زندان یا در تبعید باشد! در چنان وضعیتى، جاى امام در جامعه نیست.
انقلاب اسلامى، یعنى زنده کردن دوبارهى اسلام؛ زنده کردن «ان اکرمکم عندالله اتقیکم»(2). این انقلاب آمد تا این بساط جهانى را، این ترتیب غلط جهانى را بشکند و ترتیب جدیدى درست کند. اگر این ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقى مىماند. اما اگر اینها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیهى بسیجى را از دست دادیم چه؟ اگر به جاى توجه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهى، به فکر تجملات شخصى خودمان افتادیم چه؟
اگر در صدر اسلام فاصلهى بین رحلت نبى اکرم صلواتالله وسلامهعلیه و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، خیلى کوتاهتر ممکن است بشود و زودتر از این حرفها، فضیلتها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند. پس، عبرتگیرى از عاشورا این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشهگیر شود. روزگارى براى مسلمین، پیشرفت اسلام مطرح بود؛ رضاى خدا مطرح بود؛ در چنان وضعیتى، شخصیتى مثل علىبنابیطالب علیهالسّلام، خلیفه شد. اینها سر رشتهى کارها را به دست مىگیرند و جامعه، جامعه اسلامى مىشود. اما وقتى که معیارهاى خدایى عوض شود، هر کس که دنیا طلبتر است، هر کس که شهوترانتر است، هر کس که براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتر است، بر سر کار مىآید. آن وقت نتیجه این مىشود که امثال عمربنسعد و شمر و عبیداللهبنزیاد به ریاست مىرسند و کسى مثل حسینبنعلى علیهالسّلام، به مذبح مىرود و در کربلا به شهادت مىرسد!
"امام خامنه ای مدظله العالی" بیانات در دیدار فرماندهان گردانهای عاشورا 1371/04/22
پ.ن: بهتره این چند وقته کمی سکوت کنم... برای من و خوب تمام شدن این روزها دعا کنید....
پ.ن: پارسال این موقع چه قدر نزدیک بودیم... امسال چه قدر نزدیک نیستیم... خدا را خدا را دعا کن برای این فاصله ها....
پ.ن: چند روز دیگر به آغوش گلدسته های مشهد الرضا می روم... ان شاءالله...