سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نرگس میگوید برایش یک کاری بکنم، یاد آن زمان هایی می افتم که بلند می شدم و پی گشت و گذار(!) می رفتم این طرف و آن طرف و در نبود وسیله های ارتباطی جایم را پر می کرد!

فکر می کنم باید یک چند وقت بروم، گلدان شمعدانی جدیدی که امروز خریدم را هم بغلم می گیرم و با خودم می برم و به نرگس می گویم که تا وقتی نیستم جایم را پر کند... شاید نرگس اصلا یادش برود... شاید اصلا هم جایم خالی نباشد...

 فکر کردم وقتی برگردم حتما دنیا حسابی تغییر کرده و گلدان شمعدانی ام حسابی بزرگ شده که یکدفعه یادم افتاد ارمیا وقتی بلند شد و به جنگل های شمال زد اردیبهشت بود و حالا برای رفتن خیلی دیر شده...

به حرف نرگس گوش می دهم، بدون چون و چرا... فقط به خاطر همه ی آن روزهایی که جای، شاید، خالی ام را پر می کرد...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن: پرت و پلاست....


+ تاریخ شنبه 92/3/4ساعت 9:44 عصر نویسنده polly | نظر