سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*چو عاشق می شدم گفتم

ربودم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا

چه موج خون فشان دارد....

*** فکر نمی کردم برای دیدن "نیلوفر" نوشته شده روی تابلوی آستانه ی کوچه باید این قدر سرم را بالا بگیرم.

** جای پای من امروز وقتی آرام آرام به طرف دو تا نور کوچک و دوری که منتظرم بودند، می رفتم اولین خدشه را به برف سفید و یکدست کوچه مان وارد کرد،  وقتی در ماشین را باز کردم سنگینی تابلوی اسم کوچه را به روی شانه هایم احساس می کردم.

****خدا رو شکر... به خاطر همین سنگینی ها...

 * کلاس فیزیک ریاضی ها باعث شد بیشتر زنگ تفریح ها را تنها توی حیاط بشینم و یک میلیون بار برای خودم تکرار کنم:" پاییزه اما داره برف می باره/ منو تو و آسمونو و ستاره" و فکر کنم که آسمون و ستاره دقیقا وسط شعر هدی چه کار می کند و یواشکی با خودم بخندم...


+ تاریخ یکشنبه 91/9/26ساعت 5:35 عصر نویسنده polly | نظر