*چو عاشق می شدم گفتم
ربودم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا
چه موج خون فشان دارد....
*** فکر نمی کردم برای دیدن "نیلوفر" نوشته شده روی تابلوی آستانه ی کوچه باید این قدر سرم را بالا بگیرم.
** جای پای من امروز وقتی آرام آرام به طرف دو تا نور کوچک و دوری که منتظرم بودند، می رفتم اولین خدشه را به برف سفید و یکدست کوچه مان وارد کرد، وقتی در ماشین را باز کردم سنگینی تابلوی اسم کوچه را به روی شانه هایم احساس می کردم.
****خدا رو شکر... به خاطر همین سنگینی ها...
* کلاس فیزیک ریاضی ها باعث شد بیشتر زنگ تفریح ها را تنها توی حیاط بشینم و یک میلیون بار برای خودم تکرار کنم:" پاییزه اما داره برف می باره/ منو تو و آسمونو و ستاره" و فکر کنم که آسمون و ستاره دقیقا وسط شعر هدی چه کار می کند و یواشکی با خودم بخندم...