روزگاری شانه ی ضعیف و تکیده ی ما متکی بر صخره ای ستبر و صابر یود؛
مهربانی، سروری، یاوری پدری؛
روزگاری مرا سایه سر بود؛
روزگاری حیاط خانه مان پر زعطر یاس و شب بو بود؛
تک درخت پر سخاوتی هم داشت؛
میوه یآن صفا و مهربانی بود؛
روز های گرم در ایوان این خانه؛
هل هل خنده و غلغل سماور بود؛
هر چه بود زیبا بود و بی همتا؛
چون که او بود، در کنار ما و با ما بود؛
اینک او نیست، این همه هست و تنها هستیم؛
لیک چه سود زین همه کاش او هم بود.
شاعر: خاله جان پولی