سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگاری شانه ی ضعیف و تکیده ی ما متکی بر صخره ای ستبر و صابر یود؛

مهربانی، سروری، یاوری پدری؛

روزگاری مرا سایه سر بود؛

روزگاری حیاط خانه مان پر زعطر یاس و شب بو بود؛

تک درخت پر سخاوتی هم داشت؛

میوه یآن صفا و مهربانی بود؛

روز های گرم در ایوان این خانه؛

هل هل خنده و غلغل سماور بود؛

هر چه بود زیبا بود و بی همتا؛

چون که او بود، در کنار ما و با ما بود؛

اینک او نیست، این همه هست و تنها هستیم؛

لیک چه سود زین همه کاش او هم بود.

شاعر: خاله جان پولی


+تاریخ یکشنبه 88/5/11ساعت 11:54 عصر نویسنده polly | نظر