شاید درست نباشد که برای افعالی که به بوییدن مربوط می شود از فعل شنیدن استفاده کنیم...
ولی تو تا به حال بوی این مریم ها را شنیده ای.... شنیده ای نه بوییده ای...
مثل قصه هاست. مثل قصه های مردم شهری که زیر نور تابلوی های نئون در تاریکی شب پیش رویت این طرف و آن طرف می روند.
بویش شبیه هزار و یک شب که هیچ شبیه همه ی شب هاست!
شب را می گویم! شب را که می دانی! سیاه است... خصوصا شب های این شهر...
شب های این شهر سیاه است... بوی مریم هم مست کننده است... همه که با هم جمع می شوند...
اشک می شوند...
می بارند...
همان اشک هایی که نمی باریدند ها... همان هایی که یخ زده بودند... فشار می آورند به گونه هایت... نگاهت را هم سرد کرده بودند...
بوی مریم ها آتش می شوند... اول می بینی که داری می باری... کم کم گرمت می شوند... آرام آرام می بینی داری آتـــــــــــش می گیری...
می سوزی...
می باری....
مریم ها همین است شیوه و روششان....
کم کم بویشان در مغزت نفوذ می کنند....
و دیگر نمی شنوی بویشان را...
شنیدن نه... نمی بویی....
بعد.ن:مگر می شود بویی را با بوی مریم اشتباه گرفت؟