• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : فصل آخر: معلم بازي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 34 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     


    قيچي دفترچه خاطرات منو ورق مي زده!

    آخي..!

    (من الان از خنده مي ترکما...!:)

    پاسخ

    نمي دوني داستان اين دفترچه رو.... نمـــــــــــــــــــي دوني چه تهديدايي مي كنه! اصن همون بهتر كه نمي دوني! تبريك مي گم بهت!
    + اينبروفسکي 
    @@
    @@@@@
    @ . . @@@@@
    @ ¤ @@@@@@
    @@@@@@@@
    @@@@@
    || ||

    گرچه ز شراب عشق مستم
    عاشق تر از اين کنم که هستم
    پاسخ

    اين ببعيه چه ربطي داره آقاي اينبروفسكي؟

    نظرمو ارسال كرده اون پايينم با قرمز نوشته نظر شما بعد از تاييد نمايش داده خواهد شد .

    بعد پيا داده كد امنيتي وارد شده صحيح نيست !

    وااي درگيرش شدم .

    پاسخ

    به پارسي بلاگ توهين كردي؟! مي دونستي من متعصبم؟‏:دي

    عزيزم چرا ذكر نكردي ضيافتو من برگزار كردم .

    من نبودم كه خوراكي نبود !

    :دي

    پاسخ

    حضار ايشون ضيافت رو برگزار كردن كه در طول دوران تحصيل ما بي سابقه بود.


    من عربي درس ميدادم!

    ب اين زودي فراموش کدري؟هو رجل مودب،هم رجل جميل...!رخش سفيد...!

    يعني واقها تمام دلم ا هيجان مب لرزه به صحنه هاي معلم بازيه مي فکرم!نميدوني چقدر هيجان زده شدم بعد ي مت بي هيجاني!

    اون قسمتي ک فرشي اومد دستشو آورد جلو ک بي نظــــــير بود!

    راستي،اون موقعي ک گرامي اومد ب شما گفت من و نرگس پايين بوديم پشت در زماني بوديم ک فرشي گفت اسماتوو بنويسين!اشتباه نکن..!(با لحن!)

    پ.ن:حضار عزيز!من سر نرگس جيغ نرم زدم!و چشم غره مليح رفتم!اشتباااه نکنين!:)

    علاوه بر پيچش اون چهارشنبه ي بدون معاون قشنگترين خاطرم بود!

    پاسخ

    وااااااااي يادم رفت! هو رجل جميل! هو رجل مودب! هو رجل رجل! رخش سفيد! من زمان بندي نكردم كه مي خواستم كلا وقايع رو بگم! يادداشت روزانه نوع اول كه نمي نوشم! اون روز كه زنگ شيمي اش بي نظير بود....

    پولي؟!

    تو ساعت هشت و نيم بيداري؟

    واقعا خجالت نميکشي؟روز تعطيل؟!

    ب اين زوده!؟

    خجااالت داره!(لحن!)

    پاسخ

    آره بيدار شدم تاكيد كنم كه با تو كار فرهنگي نمي كنم.

    سلام!

    انقدررررررررررررررررررررررررر قشنگ بود که اصلا نفهميدم طولانيه!

    همش حس مي کردم منم اونجا حضور دارم و گوشه اي نشستم و دارم دفترچه خاطرات عارفه رو ورق مي زنم...!

    گرفتي مطلبو؟!

    پاسخ

    لابد با همه ي نكاتش! پس فردا دانش آموزان مشتاق عارفه رو حرص بدي بيخود! :دي
    + فاطمه 


    سلام!خوبي؟منم خوبماون اول که نوشتت خوندم فکر کردم ما رو ميگيبعد که ادامه دادم فهميدم امروز چه تفاهمي داشتيم

    به هر حال مثل هميشه قشنگ بود

    پاسخ

    شمااااااااااااا هم امروز معلم بازي كردين؟ نه نه اشتباه نكن به باحالي مال ما نبوده... :)
    + كوثر 

    پاسخ

    زشته اين طوري مي خندي... يهو خانوم فخار بياد ببينه چيييييييي؟
    + كوثر 

    اون قسمتي که نوشته بودي ناظم بدون هيچ صدايي دستش رو دراز کرد ...

    مردمممممم از خنده !

    پاسخ

    خب واقعا همين طوري بود ديگه! تو ك تو صحنه بودي كلك!

    خيليييييييييييييييييي قشنگ بود

    الان من مسرورممممممممم

    کلي خنديدم..

    اگه بدوني چقدر دلم ميخواد همه تونو ببينم.....:)..

    پاسخ

    خيييييييييييييييلي حال داد! باورت نمي شه! يه لذت مضاعف بود! اگر اونجا بوديااااااا....

    - چرا الان؟ چرا قبل کلاس نگفتين؟


    من به اين فکر مي کنم که چرا حتما بايد يک کار خلافي از ميان هيچ کار خلافي که نکرده ايم پيدا کند. ناظم شماره دو هم ضمن تکرار اينکه شلوغ نکنيم در کلاس را مي بيندد و مي رود .

    :))))))))))))))))))))))))
    پاسخ

    واقعنا....!....!
    + نوبهار 


    حالا چرا فصل آخر؟

    پاسخ

    چون كلاس تابستوني ها تموم شد! رننه رننه...!


    خووووووندم

    جييييييييييييييييييييييييييييييييييغ

    خوندم خوندم..

    خوندمممممممممممممممممممممممممممممممم

    پاسخ

    رننه رننه...بزن به افتخارش...دست دست....
    + نوبهار 

    فکر کردم اونم بازي بود!!!
    پاسخ

    وااااااااي نوبي! اون پارازيت بازي بود!
     <      1   2   3      >