واااااااااااااااااااااااااااااااااي
نمي دوني چه قدر شره....
همه ي خونه رو نابود مي كنه بعد از دست بزرگترا شكاره كه چرا دعواش مي كنن....
بيچاره مامان باباش...صبرشون خيلي زياده...من اصلا نمي دونم چه جوري تاحالا زنده موندن....
چي شد.....
نکنه واقعا مردي؟
اين كتابه رو از مدرسه گرفتم......
از اون كتاب هاي فسيل شده است....
پسره اينقدر شره كه حد نداره....
خب اگه قربون من بري كه بازم مي ميري......
چه قدر معلمي شغل سختيه......
آخ آخ آخ...ته كلاس رو كه ديگه نگو....
راستي الان دارم يه كتاب مي خونم..اسمش خاطرات يك پسر بچه ي ناقلاست...
معركه است بي نظيره....اينقدر خنده داره .... پسره مثل من مي مونه...خيلي لطيفه...فقط هم رو عاصي كرده...
اي بابا!
چرا شما دو تا اينطوري شدين...هي مي گين مي خوايم بميريم...
حالا فکر کردين اون ور چه خبره....به موقعش اون ور رو هم مشاهده مي کنين....
چرا مي خواين اون وري ها رو هم آزار بدين....همين وري ها رو آزار ميدين بستون نيست؟
بذارين اون وريا يه نفس راحت بکشن....
راجع به من صدق مي كنه ولي راجع به تو نه..
اگه من نباشم جمعيت زيادي از دستم راحت ميشن و لازم نيست كه..
ولي اگه تو خدايي نكرده نباشي حال همه گرفته ميشه..
چون من عارفم تو پولي.
البته من جادوگر ها رو بيشتر دوست دارم....
واي ..........
آخرين گودال رو خوندي...؟
محبوب ترين كتاب دوره ي نوجوونيم بود....وهست
من زودتر....
لااقل اينو مطمئنم كه اگه من بميرم به هيچ كس برنميخوره!
يه دردي هم ازشون دوا ميشه تازه!
اصلا هم از كتاب ارميا خوشم نيومد...
از بي وتن هم همينطور...
آخه تا كتاب هاي رود دال و شل سيلور استاين هست آدم سراغ اين كتاب ها نمي ره كه...
والا..
اه اه اه اه اه...!
من نمي دونم چرا خوابا رو فيلتر نمي كنن......
آره جالبه..
خوشيا..