سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند وقتی است که فهمیده ام غم شور است.

همین چیزی که گاه و بیگاه روی گونه هایت احساسش می کنی.

و گاهی اوقات از رو به رو شدن با آنها نا گریزی....

غم شور است.


+تاریخ چهارشنبه 89/10/8ساعت 11:37 صبح نویسنده polly | نظر

به قول معلم انشای قدیمی مان:

بعضی ها نه از دیده می روند نه از دل چون تصویر نیشخند هایشان مدام جلوی چشم است.

دلمان خوشحال می شود....


+تاریخ سه شنبه 89/10/7ساعت 9:39 صبح نویسنده polly | نظر

کم کم باورم می شود که دوره ی قلب ها نازک آلبالویی به سر آمده است.

دلبستگی های خاک خورده ام را گذاشته ام همان جا گوشه ی دیوار و خودم تو خالی و بیجهت آمده ام نشسته ام اینجا. سرم را کرده ام توی کارهای هر روزه ام و به ثانیه نکشیده رویم را برمی گردانم طرف دیوار تا به دلبستگی هایم نگاه بیندازم که همچنان خاک می خورند.

دیگر هیچ چیز شبیه آن چیزی نیست که من داشتم. دلبستگی هایم دیگر شبیه دلبستگی های خودم نیستند. همان چیزهایی نیستند که قبلا بوده اند. حتی شبیه به آن چیزهایی نیستند که من داشتم. برای دیدن یادگارهای قدیمی ام تخیل زیادی لازم دارم که همه چیز را مثل قبلش بازسازی کنم.
و مشکل اینجاست که سرزمین خیال هایم سال های سال است که یخ بسته است.

آنها همان جا گوشه اتاق خاک می خورند و من اینجا مثل آفتابگردانی که به طرف خورشید بچرخد هر لحظه به طرفشان می روم. آنها همیشه آنجا هستند. می دانم که همیشه هستند ولی می ترسم که یکدفعه نباشند. یکدفعه سرم را توی روزمرگی هایم را بکنم و وقتی به رسم آفتابگردانی سرم را برمی گردانم دیگر آفتابی را نبینم....

باورم می شود که دیگر دوره ی قلب های نازک آلبالویی به سر آمده است.
تا همین چند وقت پیش خودم یکدانه اش را داشتم ولی حالا دیگر ندارم. قلب نازک آلبالویی هم رفته توی لیست دلبستگی های خاک خورده ای که خاکشان را می خورند و کاری به کار دنیا و مردمانش ندارند.

باور می کنم که زندگی را از میان دورافتاده ترین نقطه در کهکشان نگاه می کنم... و نقطه نقطه اش را همان اندازه ای می بینم که ستاره های توی آسمان دیده می شوند. همه چیز دور است و من نزدیکم. یا من دورم و همه چیز نزدیک است....

دیگر حتی دلم هم شبیه دل خودم نیست. هر روز سرزمین خیال های یخ بسته ام می خواهند دلی را در خیالم برایم بسازند که دل خودم است. ولی با دیگر آنها هم فهمیده اند که این زخم عمیق این تغییر اساسی با خیال ترمیم نمی شود... نیازمند چیز دیگری است...
دلم خودش می داند... با وجود زخم های عمیق و تغییر های اساسی هم خودش می داند و هم خودم می دانم که دلش تسکین می خواهد...

من به همان چیزی که می خواسته ام رسیده ام....

ولی حالا می بینم چیزی نیست که می خواستم....

پ.ن: بازگشتن از سه جنس است. یا از جنس وصول است یا از جنس شرمساری است و یا از جنس آرزو. امان از وقتی‌ که از جنس آرزو باشد. امان


+تاریخ چهارشنبه 89/10/1ساعت 4:56 عصر نویسنده polly | نظر