سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مطمئن می شوم که برنامه ای که دارم می بینم مخصوص دختر های اول دبیرستان نیست. وقتی کلمه اول دبیرستان به ذهنم می آید فکر می کنم که خیلی ناگهانی و یکدفعه بزرگ شده ام و یاد دخترک کوچولوی صورتی پوشی می افتم که وقتی پرسیدم کلاس چندم است گفت: اول. و به خودم فکر می کنم که با قد بلندم نگاهش می کردم در حالی که کیف عظیمم روی دوشم بود و به خودم نگاه می کنم که جلوی تلویزیون نشسته ام و مشغول دیدن برنامه هایی هستم که مطمئا مخصوص بچه هایی کوچک تر از من است. با بی خیالی بیسکوییتم را توی چایی ام می زنم و می خورم و به نکات اخلاقی ای که سعی می شود در میان برنامه های تلویزیون گنجانده شود توجه می کنم و از خودم می پرسم که این نکات اخلاقی از زمان کودکی من تا حالا تمام نشده اند.... صد ها سال است که مجری ها برنامه کودک می آید و به بچه ها می گویند که دروغ کار بدی است و نباید با دوست هایمان قهر کنیم و نباید فلان کنیم و بچه نسل به نسل آموخته ها را دریافت می کنند تا به سن من برسند و بنشینند جلوی تلویزیون و چگونگی حل کردن مساله های قدر مطلق و اینکه آیا آن سوال مثبت می شود یا منفی فکر کنند و ببینند که آیا در امتحان مدل شیمایی یخ را دست کشیده اند یا نه یا مدل شیمایی یخ همان فرمول شیمایی آب بود. در هر حال آب یخ باشد یا گاز باز هم همان هاش دو او خودمان است ولاغیر....

وقتی مل مل با بچه های توی خونه خداحافظی می کند یاد یأس عظیمی می افتم که هر روز بعد از ظهر در دوران کودکی ام بعد از تمام شدن برنامه های کودک گریبانگیرم می شد! حالا که فکر می کنم تا قیام قیامت هم لیست برنامه کودک های بعد از ظهر را یادم نخواهد رفت! و یادم نخواهد رفت که وقتی عمو پورنگ می گفت یا علی و برنامه ی کودک عزیزم تبدیل می شد به ادامه ی برنامه بزرگتر ها با چه ناامیدی عظیمی دست و پنجه نرم می کردم و یادم نمی رود که حالا که سال ها از آن زمان گذشته است نشسته ام جلوی تلویزیون و وقتی مل مل می گوید خداحافظ با بی خیالی دوباره بیسکوییتم را توی چایی ام می زنم و می خورم تا از گرسنگی تلف نشوم.

مل مل خداحافظی می کند و اخبار جوانه ها شروع می شود همراه با بی مزه ترین اخبار موجود در سطح جهان که نصفشان هم سندیت ندارد و نصف دیگرشان هم چیز جالب توجهی نیست که بخواهد سند داشته باشد یا نداشته باشد در این نقطه بیسکوییت های من تمام می شود و من خودم را می یابم که پس از مدت ها در فاصله نیم متری تلویزیون نشسته ام و تلویزیون می بینم...

نمی دونم مجری های برنامه های این دوره زمانه هم عادت دارند که وسط صحبتشان از بچه ها توی خونه خواهش کنند که از تلویزیون فاصله بگیرند و مثل من در نیم متری تلویزیون ننشینند؟ به نظرم مجری های برنامه کودک یکی از عوامل موجود در دنیا هستند که اگر صد سال هم بگذرد تغییری در نظریاتشان ایجاد نخواهد شد. در طول همه اعصار و قرن ها بچه ها تو خونه باید در فاصله بیشتر از نیم متری تلویزیون بنشینند، با دوست هایشان قهر نکنند، به بزرگتر ها احترام بگذارند، دروغ نگویند....

و من پس از گذشت سال ها بدون هیچ تغییر و تحولی اینجا جلوی تلویزیون نشسته ام و دوباره تبدیل به یکی از بچه های توی خونه شده ام که خیره به لیوان چای خالی اش نگاه می کند و به خوبی می داند که حتی فرمول آب داخل چایی هم همان هاش دو او ی خودمان است.... و مثل آموزه های بچه ها هیچ وقت تغییر نخواهد کرد...

پ.ن: و کودکی هایم از اعماق تاریخ نگاهم می کند....


+تاریخ دوشنبه 89/8/3ساعت 4:33 عصر نویسنده polly | نظر