قلم بی گناه من این روز ها زیاد اذیت می شود،شاید هنر مند نباشد،شاید اهل ذوق نباشد...شاید خوشش نیاید در هر جمله اش نشبیه و تلمیح و هزار جور آرایه ی دیگر به کار رفته باشد، شاید بداخلاق باشد و زود عصبانی شود و حرف بی ربط زیاد بزند، ولی قلم است...می نویسد...کارش نوشتن است....
این روز ها قلم بی گناه من زیاد نیش و کنایه می شنود، زیاد چشم غره می بیند، کم حرف شده و وراجی نمی کند، لبخند نمی زند، نمی دود، بالا و پایین نمی پرد...زمانی که یک موضوع خوب به ذهنش می رسد ذوق نمی کند، این روز ها قلم من فقط کارش شده این که بنشیند و مساله های ریاضی حل کند.
قلم بی گناهم دیگر حوصله هیچ کس را هم ندارد، دیگر یک گوشه می نشیند و نمی نویسد، اگر هم بنویسد دو جمله ای دردواره می نویسد و دوباره خیره می شود به دیوار، قلم من زیاد درد دارد، ولی حرف نمی زند شاید دیگران بیشتر از او اذیت می شوند، شاید قلم های دیگر بیشتر نیش و کنایه می شنوند...شاید بیشتر چشم غره می بیند....
قلم بی گناه من این روز ها حوصله اش از دیدن آدم های حسود سر رفته است،دلش می خواهد جایی برود که مجبور نباشد حسود ببیند،اگر می توانست مدت ها پیش جایی رفته بود که دیگر آدم نبیند حتی خود من را هم نبیند.... قلم من این روز ها زیاد نمی نویسد.،حوصله نوشتن ندارد.....
قلم بی گناه من گناهی ندارد، شاید تنها گناهش این باشد که قلم من است، منسوب به من است،انگار همه ی کسانی که یا من سببی دارند گناهکارند... قلمم، میزم،کتابم،دفترم،کودک درونم، دیوار های اتاقم......
همه گناهکارند.