سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از مدرسه با ناراحتی بیرون می آیم، این قدر که حتی یادم می رود برای خودم ماژیک خریده ام و می توانم به خاطر داشتنش خوشحال باشم. سرم در حین اینکه درد می کند گیج هم می رود، دست هایم همزمان با یخ زدگی، می لرزند. بعد از ناهارخوری بیرون آمده ام روی همان پله های تاریخی و دوست داشتنی نشسته ام و دوان دوان و با غصه و حیرت چادر را روی سرم کشیده ام و خودم را توی اولین اتوبوس سر راهم انداخته ام.
دلم می خواهد مثل #قیچی از دنیا فرار کنم و بروم چند وقت مشهد زندگی کنم. برایش چند وقت پیش پیامک می دهم من هم دلم فرار می خواهد درست مثل تو. با مهربانی همیشگی و فراگیرش جواب می دهد:"هر موقع خواستی بگو برایت بلیت بگیرم زود بیای و برگردی" می داند من ماندنی نیستم. می داند که شکسته ام، می دانم که شکسته است. می پرسد چرا، جوابی نمی دهم. نمی پرسم چرا، می دانم که جواب نمی دهد.
 بعد با خیال خوش پخش می شویم میان زندگی و علی رغم دره ی عمیقی که میان دوستی مان افتاده مثل قدیم لبخند می زنیم.
من هم می خواهم مثل او از همه ی زندگی بکنم و بروم جایی که کسی دستش به من نرسد، جایی که اساسا گذشته را فراموش کنم. همه ی راه در همین فکرم، به خانه که می رسم می بینم فعلا نمی شود، لااقل تا آخر امسال نمی شود، بعد که مسئولیت هیچ چیز گردنم نبود بعد که تمام شد پیامک می زنم به #قیچی و می گویم برایم بلیت بگیر. حتی الامکان بی برگشت و چه قدر که کاشی های صحن انقلاب حالم را خوب می کند. بی خیال اینکه چه شب ها و روزهایی با چه خیال های عاشقانه ای میان این سنگ ها نشسته ام و دعایشان کرده ام.
ما باید از زندگی فرار کنیم، امروز توی نمازخانه مدرسه با حالی عصبی تند تند برایش پیامک می دهم:" یادته یه دفتر داشتی اسمس های ریحانه رو توش می نوشتی؟یادته خانوم سیدموسوی ابر درست کرده بود گذاشته بود تو پیلوت بغلش می کردی؟ می خندید؟ یادته جیم می زدیم از پروژه می رفتیم پرورشی چرت و پرت می گفتیم؟"
جوابی نمی دهد، من می دانم که شکسته است، نمی پرسم چرا. درد های ما در میان دردهای عظیم دنیا بچه بازی های کوچکی ست، چون خودمان کوچکیم.
چه کنم که پشت دیوار خواسته های کوچک گیر افتاده ام... از مدرسه بیرون می آیم و با خودم عهد می بندم که دیگر برنگردم، در و دیوارش را نگاه نمی کنم، همه ی خاطرات خوشم را، همه خنده هایم را. بعد یادم می افتد برای خودم ماژیک خریده ام و می توانم به خاطر داشتنش خوشحال باشم. صفحه ی اول کتابم می نویسم:" از صدای سخن #عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند...."
بعد اولش ستاره ی دنباله دار می کشم، #زندگی همچنان ادامه دارد....


+ تاریخ چهارشنبه 94/12/12ساعت 6:0 عصر نویسنده polly | نظر