و من هنوز از به زبان آوردن آن دو کلمه، آن دو کلمه ی ناب هراس انگیز، آن ترکیب آوایی دلهره آور می ترسم برای همین است که جواب نظرهای اینستاگرامم را می گذارم برای چند روز بعد، بعد یک جوری می نویسم که آن دو کلمه را دور زده باشم.
.
خودم به فهیمه یاد دادم در جواب آدم هایی که می گویند "دوستت دارم" بگو "من هم دوستت دارم!" گفتم #ممنون و #متشکرم جواب دوستت دارم نیست. بعد هر روز توی راهروی مدرسه گیرش می انداختم و می گفتم "فهیمه دوستت دارم" و او هم جواب می داد:" منم دوستت دارم پولی!" بعد می خندیدیم و سه چهار ساعت دست می دادیم، آن زمان ها طولانی دست دادن، دست همدیگر را فشردن نماد دوست داشتن هایمان بود؛ یادم رفته بود! بعد ها به خاطر این آموزه از من تشکر می کرد، بعد ها که فارغ التحصیل شد، ازدواج کرد و مادر شد.....
اما من در آستانه ی بیست سالگی به جایی رسیدم که تکرار کردن آن دو کلمه هراسناک برایم مساله شده، نشسته ام و جواب دادن به نظرهای اینستاگرامم را به یک زمان نامعلوم موکول می کنم و الکی برای خودم شعر می خوانم و سعی می کنم بی خیال #زمستان سردی که گذشت راه بروم و مثل قدیم ها داد بزنم :"آهای فلانی! دوستت دارم!"
.
پ.ن: برایم آژانس گرفته بود که بروم، جلوی در ایستاده بودم و نمی رفتم و دیر شده بود! دیروز یاد این لحظات کوچک می افتم و خیلی سخت سعی می کنم به زندگی آدم بزرگ ها برگردم....