#زینب جوجو فقط یک سال و نیمش است. بیشتر از چند کلمه حرف نمی زند، ولی حرف هایمان را می فهمد. "زینب برو کنار" "زینب بوس بده" " زینب نی نی رو ببین".
امروز اولین برگه ی رأی زندگانی م را دستش می دهم و به شکاف صندوق اشاره می کنم و می گویم:" زینب بندازش این تو!" بعید می دانم منظورم را بفهمد. ولی برگه آبی رنگ #مجلس را می گیرد و میان شکاف صندوق می اندازد. می خندم. انگار من است که در پوسته ی جدید و کوچکی ظاهر شده، جای من را گرفته که هر سال در حوزه رای گیری دنبال پدر می دویدم که رای ش را بنویسم یا به مامان اصرار می کردم که تعرفه ش را توی صندوق بیندازم.
سر صندوق بعدی که می رویم زینب خودش دستش را دراز می کند و تعرفه ی #خبرگان را می گیرد و میان شکاف صندوق می اندازد. وقتی کنار می آییم تا بقیه صف سراغ صندوق بروند برادر شش ساله اش را می بینم که می دود و بالا و پایین می پرد و اصرار می کند رای پدر و مادرش را به صندوق بیندازد.
.
.
.
برای همین است که #انقلاب زنده است. پدر انتخابش را به دستان کوچک من سپرد و ما این ودیعه را به دستان کوچک تر نسل بعدی مان دادیم... همه با اشتیاق، همه با شوق، همه با شور...
.
.
خدا #انقلاب را حفظ کند... معلم جامعه شناسی ام با افتخار آمیخته با ترسی همیشه می گفت اگر نبود هیچ چیز نبودیم.....
.
#جشن_انتخابات