دلیل اینکه نمی نویسم. این نیست که کانال را بسته ام یا از مثلا دار فانی را وداع گفته ام حتی. دلیلش این است که میان این خروار ها برگه گم شده ام و نمی دانم چرا با وجود اینکه این قدر دور خودم می چرخم، تمام نمی شود...
.
فردا نهم دی است... نهم دی خوب دوست داشتنی، نهم دی گرم و مهربان؛ به مهربانی همان دخترک 13 ساله ی سوم راهنمایی که هول می شود و جلوی پایت توی آمفی تئاتر مدرسه زمین می خورد و تو می خندی، بعد برای اردوی درس اجتماعی به #مجلس می رود و هیچ وقت گمان نمی کند تاریخی که پای دفتر یادگاری مجلس کنار اسم #مدرسه_راهنمایی_روشنگر می زند بعدا برای خودش #یوم_الله شود.
فردا نهم دی است و آن دختر 13 ساله سوار ماشین پدرش می شود و با خانواده و خواهرزاده ی هنوز به دنیا نیامده اش وسط میدان انقلاب #علمدار_کجایی و در ظهر عزا حرمت ارباب شکستند می گوید. در همین میدان انقلاب آشنای این روز ها....
حالا می تواند با افتخار بایستد سرش را بالا بگیرد و بگوید من آن روز آنجا بودم.
فردا نهم دی است و کودک کوچک انقلاب دیگر برای خودش دختر جوانی شده و حالا می تواند با حزن آمیخته به شادی ای هزاران بار گوشه ی کتاب ها و دفتر هایش بنویسد "دارد جوان سینه زنت پیر می شود..."
پ.ن: دارد زمان آمدنت دیر می شود...
پ.ن: نیمه شب و خستگی و ضعف متن... ببخشایید... عید و یوم الله تان مبارک...