.
خوب است این بار دیگر خودم هم آدم گرفتاری ام، میان کلاف در هم پیچیده ی زندگی، روزانه باید با هزار نفر آدم سروکله بزنم که حتی گاهی اسم بعضی هایشان را هم یادم می رود. خودم هم باید بیشتر کارهایم را در اتوبوس و وسط خیابان انجام بدهم، درس هایم را نیمه شب ها بخوانم و وسط فیلم هایی که باید ببینم خوابم ببرد و صبح ها به آسمان پیشنهاد به این زودی ها روشن نشدن را بدهم...
.
ولی هیچ کدام از این ها باعث نمی شود که یادم برود دوستت دارم لیلا...
می دانی؟ هیچ کدام باعث نمی شود...
.
پ.ن: امروز #الله_اکبر نمازم را که می گویم یاد لحن نجواگونه ی همیشگی ت می افتم... و از خودم بدم می آید و حس می کنم تنهایت گذاشته ام ... ولی چه فایده... شاید..... دیگر......
پ.ن: از بچگی یا شاید از آن وقت که شناختمت سوالم از خودم این بود که یعنی می شود آدم به روزی برسد که این قدر گرفتار باشد که به اطرافیانش یا حتی از آن بالاتر کسانی که دوستش دارند بی توجهی کند؟ حالا می گویم نمی شود... هیچ وقت نمی شود، مشکل از میزان اهمیت دادن هاست...... حالا دیگر این را می فهمم...
به روز حادثه تابوت ما ز سرو کنید
که می رویم به داغ بلندبالایی....
#حافظ_خوب_من .....