.
باران می بارد.
تلویزیون می گوید مرز #مهران بسته شده و از کسانی که می خواهند به عراق مراجعت کنند درخواست می کند که به مرز #چزابه یا #شلمچه بروند.
اخبار نمی داند این اسم ها برای اردوهای جنوبند نه روزهای عادی ای که در تهران می گذرد. چزابه و شلمچه یادآور زمین های خاکی و با خون تطهیر شده اند که بچه ها هنوز هم در آنها باید از معبر های خاصی عبور کنند که اسیر مین نشوند. نمی داند ما این اسم ها را از روی نقشه های راهیان نور دنبال کرده ایم و حکایت هایشان را از کتاب های دفاع مقدس خوانده ایم و در ذهنمان همیشه گلوله بارانند.
اخبار نمی داند که این اسم ها برای جنگند، آهنگشان هر کسی را یاد خاک های شسته شده از خون می اندازد. چزابه محل کمین گیری خمپاره انداز دشمن و شهادت نیروها و سرزمین آزاد شده در فلان عملیات است، شلمچه را راوی ها جوری تعریف می کنند که هر بیگانه ای را به گریه می اندازد و حالا اخبارگو با خیال راحت پشت میزش نشسته و می گوید از برای رسیدن به کربلا از شلمچه بگذرید، یا چزابه را طی کنید....
.
و این بی شک مشکل تصویرهای ذهنی ماست.
دیگر، بعد از گذشت از آن سالهای خوب، باید در ذهنمان شلمچه همان قدر که یادآور شب های آخر اردوهای جنوب و سروصدای دالبی فیلم های دفاع مقدس و تداعی هایی از خون و فداکاری است؛ یادآور مسیر آزاد شده کربلا هم باشد. یادآور روزگار خوشی که مردم دسته دسته و گروه گروه به آرزوی جوان های پرپر شده ی سرزمینشان جامه عمل می پوشانند و با خیال آسوده راهی زیارت می شوند. لابد یک جایی همان نزدیکی ها شهدا با لبخندهای تمام نشدنی شان نظاره گر این صحنه ی باشکوهند و همان طور که مثل همیشه با خونشان پاسدار ما و دین و امنیتمانند؛ در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقون اند.....
.
مرز هایمان را می شناسیم، با تلخی حلاوت آمیز سالهای جنگ و با شیرینی تمام نشدنی مسیر آزاده شده ی کربلا...
باران می بارد.
.
#پ.ن: نمی دانم چرا مطمئن بودم امسال اربعین حتما کربلا هستم. فردا اربعین است و من تهرانم. ای تهران... ای شهر بینوای من... از بارانی بودنت ممنونم... از بارانی بودنت ممنونم....