بعد از یک روز خسته توی دانشگاه و بدو بدو تا کلاس بعدی رفتن و اشتباه رفتن و برگشتن و غیره و غیره... به آسانسور خانه مامان جونی می رسم، یک لحظه خودم را توی آینه می بینم.
سرم را به شیشه ی خنکش می چسبانم و می گویم "ممنونم که مرا آفریدی"
گمانم #خوش_بختی همین باشد.
پ.ن: این روزها کمتر وقت می کنم به آینه نگاه کنم، بعد وقتی که می بینم می گویم عه... راستی که این منم....