نمی دانم چرا سازندگان انیمشین یا پوستر ساز ها نمی فهمند که باید توی پوستر هایشان عکس #رایلی را بگنجانند. شخصیت محبوب فیلم نه #جوی(شادی) است نه #سدنس(غم) نه #انگر (عصبانیت) و نه بقیه جماعت احساسات. رایلی محبوب است چون انگار آینه جلویت گذاشته اند و خودت را نشانت می دهند، محبوب است چون وقتی به زندگی و آنچه در سرش می گذرد نگاه می کنی کودکی و نوجوانی خود را می بینی.
همه ی اینها که گفتم اجزا و شخصیت های انیمشین #inside_out هستند؛ که یک شب ناامید کننده پاییزی دیدمش و به قدری ذوق زده شدم که نمی دانستم چطور در خانه بالا و پایین بپرم که کسی را از خواب بیدار نکنم.
#رایلی_اندرسون دختر 11 ساله ای اهل مینوسوتا ست که به سانفرانسیسکو مهاجرت می کند.
همین. داستان همین است! تمام شد. از دست آن اتفاق هایی که برای همه ما توی زندگی مان می افتد، مدرسه و شهر محل زندگی مان را عوض می کنیم، دوستانمان را از دست می دهیم، نمرات ناامید کننده می گیریم یا همه ی اتفاقات گذرای زندگی...
نکته اینجاست که این قصه به چگونگی مهاجرت رایلی و خانواده اش نمی پردازد به جای آن توی سر رایلی اندرسون 11 ساله می رود و نشان می دهد که چطور غم و شادی و تنفر و ترس و عصبانیت کنار هم جمع می شوند و شخصیت رایلی را تغییر می دهند. آن وقت است که نیمه شب توی اتاقم با خودم فکر می کنم که راستی کدام خاطره و احساسات شخصیت من را تشکیل داده اند؟
و لابد آن موقع که توی راهرو های راهنمایی روشنگر شادمانه می دویدم و با دوست هایم بلند بلند می خندیدم و درکلاس سرجایم بند نمی شدم، مدام گوی های طلایی روانه ی حافظه بلند مدتم می کردم و آن موقع که با معلم حرفه و فنم دعوایم می شد گوی های قرمز و آن موقع که بی رحمانه به دبیرستان تبعید شدم مثل رایلی اندرسون 11 ساله بودم که همه ی زندگی اش بهم ریخته و بالا و پایین شده بود، آن وقت جزیره های شخصیتم فرو ریختند و گوی های غمگین آبی به ذهنم سرازیر شدند و بعد یاد گرفتم که خاطره های غمگین و شاد را در کنار یکدیگر داشته باشم.
بعد فکر می کنم آنجا توی کله ام چه جزیره هایی برای شخصیتم دارم، لابد یک جزیره ی خیلی بزرگ برای دوستانم، یک جزیره برای کتاب خواندن، یک جزیره برای معلم شدن، یک جزیره به بزرگی همه اعتقاداتم و...
#اینساید_اوت را ببینید و بعدش با خودتان فکر کنید کدام خاطره ها خاطره های اصلی زندگیتان هستند که شخصیت کنونی تان را ساخته اند. شاید آن موقع یاد بگیریم که دنیا را سیاه نبینیم، از شادی ها لذت ببریم و از غم ها استفاده کنیم و بدانیم که زندگی قرار است نه مطلقا سیاه نه مطلقا سفید باشد و همه سریال هایی که روزانه به خوردمان می دهند دروغ است...
پ.ن: این مطلب به هیچ وجه من الوجوهی حمایت از کمپانی یهودی #دیزنی نیست. فقط توصیه ای ست برای دیدن شیوه ی انتقال فکر که خیلی سال طول می کشد تا یادش بگیریم...!