برای امشب همین بس که خسته ام؛ همه ی عضلاتم درد می کند و چشم هایم می سوزد... و با خودم فکر می کنم این خستگی یعنی اینکه قدر لحظه های جوانی ام را می دانم؟ یا نه بیهوده می دوم و می دوم و آخرش مصداق "الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا" می شوم و پووووف... مثل خاکستر پخش می شوم و ناپدید و ناپدید و ناپدید...
.
شب های دلتنگی دگر باران نبارد کاش
آری برای جان سپردن، دوری ات کافی ست...
#محمد_شیخی