شاید این تو بودی که یادم دادی در مصرف کلمات محبت آمیز محتاط باشم. لابد همان موقع که لبخند هایت را می شمردم در وجودم نهادینه شد که "عزیز" با "عزیزم" تفاوت دارد. و دیگر هیچ وقت کسی را تا عزیزم نباشد "عزیزم" صدا نمی کنم.
برای همین است که بیخود و بی جهت به کسی نمی گویم "نفسم"! یا پشت تلفن بی دلیل "قربونتون برم" ها را سرازیر نمی کنم و شاید برای همین است که این روزها گاهی به سرد بودن هم متهم می شوم؛ چون به آدم هایی که برای اولین بار دیده ام فقط لبخند های بی رمق می زنم و لبخند های جاندار را می گذارم برای وقتی که شناختمشان.
بعد حالم بهم می خورد از این سیل محبت های بیهوده ای که علی الخصوص در فضای مجازی رد و بدل می شود، ارزش واژه ها را پایین می آورد، مثلا "مهربونم" واژه ای با اثر محبتی بالا مخصوص زمان های خیلی خیلی خاص است، مثلا وقتی باید کسی را "مهربون" صدا کرد که مدت ها در معرض محبتش زندگی کرده باشی... نمی شود همین طور راه افتاد و سیل کلمات عاشقانه را سرازیر کرد و ادای مهربان بودن درآورد، آن هم برای کسانی که ندیده باشیشان! بعد هی پست گذاشت و هر که دم دست آمد را تگ کرد و زیرش نوشت "آخه چه قدر تو خوبی نفس!" "من بدون تو چی کار می کردم زندگی!" و از این دست حرف ها که از بس سطحی و بی عمق است کم کم به تهوع آور بودن نزدیک می شود...
حتی موقعی که می خواهم نزدیک ترین هایم را صدا کنم فکر می کنم این بار چه بگویم، اگر دلخور باشم م متکلم وحده ها را حذف می کنم، اگر خوشحال باشم به آن اسمی که بیشتر دوست دارند صدایشان می کنم و خیلی اگر های دیگر که به ذهنم نمی رسد.
حالا میان طبقه بندی های قلبم آنهایی هستند که "عزیزم" اند، آنهایی هستند که "دنیای من" اند، آنهایی هستند که باید ته اسمشان م متکلم وحده و جان و عزیز چسباند و همه ی این ها را با وسواس و دقت انتخاب کرده ام و وقتی به زبان می آورمشان که رشته ای از ته ته قلبم به کلماتم کشیده شده باشد و شاید برای همین است که محبت سطحی و بی عمق فعلی فضای آدم های واقعی و مجازی حالم را بد می کند...
پ.ن: اگر متن مشکل دارد به این خاطر است که نیمه شب است... خسته ام و اگر ننویسم فردا صبح دیگر یادم می رود...
پ.ن: دعایمان کنید...