سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمانی که وارد دالان پیچ در پیچ کنکور شدم شبکه های اجتماعی موبایلی کم کم داشتند جای خودشان را میان مردم باز می کردند. آن زمان حیرت زده می شدم وقتی مخاطبین واتس اپ از 4 نفر به 8 نفر می رسید و بزرگ ترین گروه عالم در حد یک کنفرانس 3 نفره بود.

در همه یک سال کنکور دلم برای دنیای وبلاگ نویسی و خواندن متن های طولانی تنگ می شد، فکر می کردم آن روز طلایی می رسد که من دراز بکشم و دوباره مثل قدیم ها متن های طولانی بخوانم و بنویسم؛ فکر می کردم دلیل همه ی این رکود نوشتن و خواندن کنکور است و تمام که بشود دوباره همه به آشیانه های وبلاگی مان برمیگردیم.
اما در همان زمانی که تا گردن در کتاب هایم فرو رفته بودم شبکه های اجتماعی موبایلی با رشته های نامرئی میان مردم گسترده شدند. مخاطبین واتس اپم از 8 نفر به 34 نفر و از 34 نفر به 87 نفر رسیدند و روز به روز افزوده شدند و آن روز طلایی که سرم را از کتاب هایم بیرون کشیدم و آفتاب حقیقی تابستان دل انگیزی را دیدم، دیگر نه کسی به وبلاگ نوشتن فکر می کرد نه وبلاگ خواندن. همه فعالیت مجازی در حرف زدن های طولانی و متن های کوتاه اینستاگرامی و غالبا متن های غلط و سطح پایین گروه ها خلاصه می شد. دیگر کسی نمی نوشت که نوشتنش آدم را به حیرت بیندازد و دیگر صحنه ی بالا و پایین پریدن من در خانه بعد از خواندن یک مطلب خوب تکرار نمی شد! و همین میان بود که دلم برای وبلاگ ها تنگ شد و تنهایی می نوشتم و به نظر های هرازگاهی "عه تو هنوزم اینجایی" اطرافیان دل خوش می کردم. عوضش روزانه ساعت ها را صرف این می کردم که به خاطر مطالب سطح پایین با اعضای گروه ها دعوا و فکر کنم کی آن روز می رسد که بفهمند هیچ لزومی برای کپی کردن #همه_چیز وجود ندارد!

و این خلاء در زندگی بود و من واقعا تشنه در اینستاگرام و هر شبکه مجازی که وجود داشت می گشتم تا متن های چندین پارگرافی دوست داشتنی ام را پیدا کنم و تشنه تر برمی گشتم، هشتگ #بیایید_به_وبلاگ_هایمان_برگردیم می گذاشتم تا شاید اوضاع مثل قبل شود و نمی شد...

تا اینکه کانال ها آمدند،
حس می کنم وبلاگ نویس های تشنه قدیمی همان هایی که احتمالا مثل خودم در حال بال بال زدن بودند به کانال ها سرازیر شدند و مثل قبل نوشتند ... حالا می شود توی اتوبوس بنشینم و به جای مطالب بی اهمیت و کپی شده ی گروه ها مطلب های شیرین کانال فلان نویسنده را مزه مزه کنم و لذت ببرم. می توانم صبح ها به عنوان جایزه تمام شدن درس هایم فلان مطلب فلان کانال فلان نویسنده را به خودم جایزه بدهم، می توانم روزهایی که حالم خوب نیست جمله های شیرین بخوانم و سرحال بیایم...
میان بلبشوی دنیای مجازی کنونی از کانال ها ممنونم، به خاطر اینکه بیش از هر چیز شبیه وبلاگ هایند، به خاطر اینکه برخلاف شبکه های اجتماعی نظیر اینستاگرام مینی مال نیستند و به خاطر اینکه می شود میانش نوشت و نوشت و خواند و خواند و خواند؛ آن هم برای فارسی زبانی مثل من که از دیرباز بیش از هر چیز به هنر کلامی دلخوش کرده اند....


+ تاریخ شنبه 94/8/16ساعت 1:0 صبح نویسنده polly | نظر