در نوجوانی جوری برایمان جا انداختتد که انگار ناراحتی و پریشانی فقط برای آن دوران است و بعد از آن برای همیشه ناپدید می شود ...
شاید برای همین است که بعد از هجده سالگی هر بار دلم می گیرد خیال می کنم کودکم و از خودم بدم می آید....
پ.ن: یادم بندازید این پرونده ی سامانه ی ثریا رو پر کنم، که دوباره آن فجایع دفعه پیش رخ ندهد و لیلا نگوید لااقل از این به بعد حواست را جمع کن... :(