من هجده ساله م و کتاب دین و زندگی یک هنوز هم بوی چهارشنبه های اول دبیرستان ته سالن اجتماعات را می دهد....
پ.ن: بعضی خاطره های کماوبیش تلخ را خدا خواسته که به طرز معجزه آسایی یادم برود... ولی قسمت های شیرین سال های اول دبیرستان که شامل همه ی کلاس پیچاندن ها و شیطنت ها می شود هنوز هم خیلی روشن در حافظه م نیشخند می زنند و گاهی نگرانم می کنند که شاید یک روزی شاگرد های خودم هم عین همان بلا ها را سرم بیاورند... و من باید معلمی با سعه صدر بسی بالا باشم..... که کلاس پیچاندن های شاگرد هایش، خاطره نوشتن هایشان مداوم سر کلاس، انواع نامه بازی و همبرگر خوردن وسط کلاس را تحمل می کند و صدایش هم در نمی آید و همه را انعکاس سال های تحصیلش می داند.... و خب همه ی این خاطرات نیشخند زننده کم کم دارم نگرانم می کنند...:)))