می دونی... این عکس مصداق زیادی برای من ندارد... چون خیلی وقت است این ماشین حساب مهندسی را کنار گذاشته ام و هنوز کنکور نداده م که مامان برایم لپ تاپ بخرد. نسکافه هم نمی خورم چون پرخاشگر تر از اینی که هستم می شوم.... وجه شبهش فقط همان شوفاژ پشت میز است و شب های چنین که نه وقت خواب است... نه وقت خوابیدن... نه وقت عشق ورزیدن... نه وقت حرف زدن و خندیدن. فقط وقت این هست که عذاب وجدان داشته باشم دارم وقتم را تلف می کنم و هر دو دقیقه یک بار به نتیجه برسم که دارم کم کم مبتلا به الگوی شخصیتی الف می شوم... و همه ی حرف های خلاصه شود توی جمله های هزار بار خوانده شده ی آن پنج هزار صفحه کتابی که منبع کنکور است... خلاصه اینکه این شب ها وقت زیادی برای هیچ چیز نیست... حتی وقت زیادی برای غصه خوردن هم نیست... ولی من یادم نمی رود... من هیچ وقت یادم نمی رود....
یادم نمی رود که اگر نبودی... اگر نبودیم....
همین...