من بداخلاقم.

من خوش اخلاق بودم. همه روزهای هفته رو دوست داشتم. جست و خیز می کردم با جامدادی ام حرف می زدم. بلند بلند عطسه می کردم. وسط راهرو آواز می خوندم. تکلیف می نوشتم. درس می خوندم. مدرسه می رفتم. و از همه شون لذت می بردم چون خوش اخلاق بودم.

من بد اخلاق شدم. از دوشنبه ها و چهارشنبه ها بیزارم. اگر جست و خیز کنم زانوهام درد می گیره. جامدادی ام دیگه به حرف های من گوش نمیده. عطسه هام دیگه کوچولو بی سر و صدا شده. من دیگه وسط راهرو آواز نمی خونم چون حنجره خراب می شه و از هیچی لذت نمی برم چون بداخلاق.

من خوش اخلاق بودم. زنگ های آخر همراه بقیه داد و بیداد می کردم. همراه بقیه بازی می کردم. همراه بقیه می خندیدم. با بقیه راه می رفتم. با بقیه غذا می خوردم. با اونا می اومدم با اونا می رفتم.

اما من بداخلاق شدم. الان دیگه دوست دارم تنهایی کارای خودم رو انجام بدم.

من خوش اخلاق بودم.

من می نوشتم. می خواندم. می خندیدم. بازی می کردم. می دویدم. بالا و پایین می پریدم. غرق در دنیای 14 سالگی خودم بودم.

که یکدفعه 15 ساله ها 16 ساله ها 17 ساله 18 ساله قد علم کردند. همه بزرگتر ها جلوی راهم را گرفتند. همه توی کارهایم سرک کشیدند. نوشته هایم را خواندند. خواندنی هایم را از بین بردند. خنده هایم را بزرگانه کردند. نگذاشتند بازی کنم. بدوم. بالا و پایین بپرم. نگذاشتند 14 ساله بمانم. بزرگتر ها سرک کشیدند 14 سالگی ام را برداشتند تا برای خودشان باشد. از بین بردنش. از 14 سالگی هیچ نمی فهمیدند.

من بد اخلاق شدم. یک 14 ساله بد اخلاق که دلش نمی خواست بزرگ شود. نمی خواست بزرگ شود تا مجبور باشد کودکی دیگران را بردارد.

بزرگترها باز هم سرک کشیدند به هوای آن که احوال مرا خوب کنند. اما هیچ کار نکردند. فقط کودکی شان را در من جستجو می کردند. من بد اخلاق بودم.

من خوش اخلاق شدم. چون دلم نمی خواست بزرگ شوم. کسی کاری به کار خوش اخلاق ها ندارد.

ارتباط بین بد اخلاقی و بزرگ نشدنم را نمی دانم. فقط می دانم که به هم مربوط  است.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید


+ تاریخ جمعه 88/8/22ساعت 11:45 صبح نویسنده polly | نظر