بعد از همه ی انگیزه ی انجام وظیفه و جنگ نرم و افزایش رشد علمی کشور و این ها...
تنها چیزی که مرا پشت این میز نگاه داشته خیال کتاب فروشی های انقلاب بعد از دانشگاه است... آن وقتی که مثل کودکی م هر چه پول دارم را پای کتاب می دهم و وقتی برمیگردم خانه مامان بی وقفه دعوایم می کنند که نگاه داشتن این کتاب ها مثل همه ی آنهایی که توی کارتون مانده غیر از بارکشی نتیجه ای دیگری ندارد _گرچه خودشان هم می دانند که حرفشان درست نیست_ و من هم خنده کنان و بی خیال با کتاب هایم توی اتاق قایم می شوم و می خوانم و می خوانم و می خوانم...
و آن وقت به گمانم همه ی سختی این روزها جبران خواهد شد...
:)
پ.ن: با تشکر از زهرا* بابت عکس :)