سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من این نقطه را هر کجای تقویم می گذارم، تمام نمی شود. هر روز را که علامت می زنم، تمام نمی شود... حالا که امروز را تعطیل کرده ام چون دیروز سر خواندن جغرافی فهمیدم به یک روز تعطیل بیش از هر چیزی احتیاج دارم، آن قدر ها هم که فکر می کردم خوش نگذشت، حدود 6 ساعت را فقط خوابیدم چون نمی توانستم چشم هایم را باز نگه دارم و کتابی که می خواستم بخوانم این قدر کسالت آور بود که باعث شد دوباره خوابم ببرد... کسی می داند بعضی نویسنده ها چرا نم کشیده اند؟

خندیدن با ضحی هم حالم را جا نمی آورد و حالم بیشتر گرفته می شود چون زنگ می زنم کوثر و می فهمم که باز هم نمی توانیم همدیگر را ببینیم. کوثر هر کار می کند، هر چه قدر پرت و پلا می گوید. هر چه قدر راجع به اینکه اتوبوس بگیریم و برویم جایی تلپ شویم و یک هفته ای هم آنجا بمانیم و خوش بگذارنیم می گوید، هر چه قدر من می خندم باز هم حالم خوب نمی شود.... تا گوشی م بعد از یک روز سکون می لرزد... تا یادم بیاورد که هنوز خوش بختم... هنوز هم خیلی خوش بختم، این قدر خوش بختم که حق ندارم متن های ناامید بنویسم و گرد یأس را توی صورت خواننده ام بپاشم... این قدر خوش بختم که هنوز به خاطر مسخره ترین چیز ها رنجیده خاطر می شوم...

و همه مان، این قدر خوش بختیم که نیاز به هیچ نقطه ای روی تقویم نداریم تا دوباره زندگی را از آنجا شروع کنیم...

ممنونم که بهم می فهمانید .. این چیز ها رو....

http://upload7.ir/imgs/2014-01/06572882635919908005.png


+ تاریخ پنج شنبه 92/10/19ساعت 9:9 عصر نویسنده polly | نظر