اعتراف می کنم که این هفته مثل بچه ی آدم درس نخواندم. چون سه شنبه و جمعه اش که امروز باشد یکمرتبه حالم بد میشد و مجبور بودم چند ساعت بخوابم تا به حالت اولیه بگردد. امروز هم دو ساعت خوابیدم و وقتی با صدای اس ام اس سنا از خواب بلند شدم هنوز سرم درد می کرد.
اعتراف می کنم که خواب خیلی بدی دیدم و تنها چیزی که باعث شد بیایم و بنشینم پای کامپیوتر این بود که ببینم ستاره (صاحب وبلاگ جاودانه) حالش خوب است یا نه. نمی دانم چه چیز باعث شد من خواب ستاره را ببینم! (حالا حالت خوبه ستاره؟)
اعتراف می کنم که مسنجر دیگر از وقتی همه ی ادلیستم پاک شده برایم کوچک ترین جذابیتی ندارد و از سر عادت بازش کرد.
اعتراف می کنم که حرصم ازین صفحه های اضافی که دور و بر مسنجر برای نشان دادن ایمیل هایم باز می شود در می آید...
.
.
.
.
.
اعتراف می کنم که حالا دیگر سرم (آن قدر) درد نمی کند....
:)
متشکرم :)