من ایمان داشتم اردیبهشت که بیاید،
آسمان حسابی آفتابی می شود...
.
.
.
.
یک روز دستش را می گیرم.
میرویم تو اتاق دبیران.
بعد باهم از آن بسکوییت های کنجدی می خوریم.
بدون اینکه مجبور باشم با استعداد سوم ب ای ام بدزدمشان....
.
.
.
سلام بر اردیبهشت...
خوش آمدی خوبِ من....
.
.
.
.
آن موقع یک عالمه راجع به اردیبهشت هم برایش وراجی می کنم بی شک....
.
.
خوش آمدی
ا ر د ی ب ه ش ت :)
.
.
.
می گویم هم که یک دنیا دوستش دارم... بی شک...
پ.ن: روز اول که به استاد سپردند مرا ، دیگران را هنر آموخت مرا مجنون کرد...............