دوباره من اومدم.
یک اوقاتی در زمان های زندگی ما هست که مغزمون خوابش نمی یاد و مجبوره به زور و مامی و بابی خودش رو بزنه به خواب در این مواقع این مغز عزیز خواب های ترجیحا قر و قاطی برای آدم تدارک می بینه تا در زمان خواب آرامش نداشته باشه.
ما هم خوابیده بودیم و مغزمون هم سخت در تلاش جهت سلب(صلب؟ثلب؟) آرامش ما بود و یک خواب جهش یافته برامون تدارک دیده بود. خواب می دیدیم در جای عجیبی که مخلوطی از مکانی که رفته بودیم اونحا اردو + دبستانی که در اون درس خوندیم + مدرسه راهنمایی + و یک چیزی در مایه های خونه خودمون هستیم و بهش می گیم مدرسه. اول مهره و همه جمع شدیم و معلم عزیز داره توصیه های اول سال و لیست کلاس ها رو عنایت می کنه . لیست کلاس ها را که می بینم یک سکته ی ناقص می زنم که فقط من نوعی همراه با جمعی از همکلاسی هایی که هیچ حرف مشترکی با آن ها ندارم در یک کلاس و بقیه دوستانم در کلاس دیگر هستند در آستانه آبغوره گیری هستیم و می خواهیم به ســــختی خودمون رو کنترل کنیم.
از پله همراه با نگین جون بالا می رویم که یکدفعه می فهمیم خوابیم(زبان درازی به مغز عزیز) سر جایمان می ایستیم احساسی شبیه احساس کریستف کلمب در هنگام کشف آمریکا بهمون دست داده و مثل فیلم های جنایی می گویم:
- نگین ما خوابیم تو رو که نمی دونم ولی من که خوابم!
- منظورت چیه؟
- الان اول مهر نیست. الان 15 مرداده. هنوز مهر نشده الان تابستونه!
- نمی فهمم!
- آخه تو چــــــــــه قـــــــــدر...! این یه خوابه ما داریم خواب می بینیم هنوز کلاس بندی نشدیم هنوز مدرسه ها شروع نشده هنوز تابستونه!!!!
- پس اگر تو خوابی منم خوابم. ما تو خواب داریم همدیگر رو می بینیم!!!!
- با حال تر از این نمی شه!!!
قیافه مون شده بود شبیه کاشفان بزرگ وقتی که داشتیم می رفتیم پیش غزال همین که به اونجا رسیدیم نگین توی خواب عین نگین واقعی شروع کرد به تعریف کردن ماجرا این نگین هیچ استعدادی در زمینه نگفتن چیزی به دیگران نداره!
- غزال ما خوابیم!
- خوابیم؟
- آره یعنی توی خواب داریم همدیگر رو می بینیم یعنی اینا واقعی نیست.
- اگر بیدار شیم چی؟
- ممکنه یادمون بره که توی خواب همدیگر رو دیدیم!
یکدفعه مثل برق گرفته ها گفتم:
- نه نباید یادمون بره.
غرال گفت:
- پس زود باش تا بیدار نشدی. زود باش یک کاری کن که یادت نره.
یک خودکار از غیب ظاهر کردم و در حالی که از شدت هیجان می لرزیدم روی دستم نوشتم که"من دوستانم رو در خواب دیدم" و گفتم:
- وقتی بیدار شم و این رو ببینم خیلی خوب یادم می افته.
بقیه هم روی دستشون نوشتن که یادشون نره توی خواب یک اردوی درست و حسابی اومدیم.
فکر کنم مغزم یا نمی خواست یا آن قدر در حال تدارک دیدین یک خواب دهشتناک برای من بود که نفهمید اگر من چیزی توی خواب روی دستم بنویسم توی بیداری وجود نداره.
ولی من از خواب بیدار شدم و دیدم روی دستم نوشته"من دوستانم رو در خواب دیدم"
ولی من واقعا از خواب بیدار نشده بودم مغزم ناقلا تر از اونی بود که نشون می داد. به من توی خواب نشون داد که بیدار شدم تا این ضایعه(که من فهمیدم خوابم) رو لاپوشونی کنه.
بقیه خوابم همان خواب در هم برهم بود و من می خواستم به کامپیوتر برسم و توی وبلاگم بنویسم که چه اتفاقی برام افتاده که کلی جک و جانور سر راهم سبز شدن و مانع از رسیدن من به اون شدن.
لابد از خودتون می پرسید نکنه این نوشته ها رو هم توی خواب نوشتی؟
نه من از خواب بیدار شدم(واقعا واقعا) و روی دستم را نگاه کردم به همان تمیزی بود که قبلا بود. ولی خیلی خوب یادم مونده بود که "من دوستانم رو در خواب دیدم"