سید شهیدان اهل قلم می گفت: آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟
من هنوز باورم نشده، چه برسد به بستن ساک. از وقتی از مشهد آمده ام از خودم پرسیدم که چرا و به چه دلیل نامشخص این چمدان عظیم گوشه ی اتاق مانده، مرا که دیگر سفری در پیش نیست! کاشان و اصفهان و مشهد و جنوبم را رفتم و سال دیگر می روم میان آدمهایی که سرشان تا گردن داخل کتابهایشان است.
اعتراضی نداشتم، ساک هم به عنوان یکی از وسایل ثابت اتاق آنجا ماند و مسئول نگهداری خروار ها کتاب و برگه ی تمام نشدنی ام شد، حالا که لحظه به لحظه مهلت برای بستن ساک کمتر می شود لااقل خدا را شکر می کنم که آن گوشه ی اتاق را پر کرده و لازم نیست فکر آوردنش از انباری خاک گرفته باشم.
من که هنوز باورم نشده، چه برسد به اینکه ساکم را بردارم و دانه دانه وسایلم را تویش بگذارم. مهم ترین و امن ترین قسمتش را هم نگه دارم برای بردن بزرگترین گنجینه هایم که ساکم را تبدیل به قیمتی ترین چمدان دنیا می کنند. کسی چه می داند که رایحه ی سبز بهترین تسبیح روی زمین چه قیمتی دارد یا اینکه مهر من با اینکه کمی سیاه شده هنوز تربت کربلاست ...
اینبار به قصد برگشتن میروم، نه آرزوی مینی را می کنم که زیر پایم برود نه بمب عمل نکرده ای که کنار محل اقامتمان منفجر بشود و ما را هیچ وقت به این شهر دلگیر برنگرداند، هر راوی ای هم که گفت چند روز دیگر به شهرتان برمیگردید به جای بیشتر شدن هق هق گریه ها می گویم که: "بله باید برگردم، مگر نه این است که سنگر های جنگ را نباید خالی گذاشت؟ تهران این روزها خیلی جنگ است... "
همان طور که سید شهیدان اهل قلم که رحمت به تربت پاکش باد می گفت:
شهادت زیباست، اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیباتر. خون دادن برای خمینی زیباست، اما خون دل خوردن برای خامنه ای از آن هم زیباترست...
پ.ن: وحالا بلبلان دیگری در وصفش سرود شهادت می سرایند....