اهالی دنیا؛
صاحبان گریه های مجنون وار را از همه ی مجالس و تجمع هایشان می رانند....
من نیامده رفتم، من نیامده می روم....
سخت باور دارم که مجنون هم اشک های داغش را از همه ی اهل دنیا دوست تر می داشت....
پ.ن: دلم گریز می خواهد... درست مثلِ مثل همین عکس.... دست راستی، مثل همیشه منم....
پ.ن: بعد از زنگ آخر طاقت فرسا ... سعیده زنگ زد، خیلی خسته بودم، علی هم خواب بود. دلم می خواست بنشینم و تا صبح بی خیال امتحان عربیِ خودم و شاید زیستِ سعیده بلند بلند بگویم و بلند بلند بخندم، ولی نشد... راستی توی دنیا چه چیز نشاط آور تر از یک سوم ب ای است؟