شاید جای من خالی بود آن موقع که کلیپ پشت صحنه ی برنامه ی غدیر مدرسه را پخش کردند.

یکجایی بودم میان همین دنیا. یکدفعه از میان یک پرده ی خیس و نمناک از کلاس آرایه بیرون پریدم. پشت سرم یگانه با یک حالت عصبی همه ی برگ های شاخه گل مریمم را کنده بود و معلم آرایه مان هم همان موقع اعلام کرده بود که همه این نابسمانی ها سر آن چند بیت شعری است که خواندیم و همه را تحت تاثیر قرار داد....

سبا پشت سرم داشت مثل همیشه همه ی کلاس را متقاعد می کرد که فقط سرش درد می کند و این گریه نیست، حانیه هم مدام چشم هایش را می مالید و می گفت که خیلی خوابش می آید و بیش تر از این نمی تواند تحمل کند!

حمیده با دندان پر کرده اش هنوز یکوری بود. صبح مسخره اش کردم که چه قدر بد است آدم روز تولدش یکوری باشد و یک طرف صورتش باد کرده و بزرگتر از آن طرفش باشد. بعد قاه قاه زدم زیر خنده.... خندید.

شاید جای من خالی بود آن موقع که عکسم را میان عکس های پشت صحنه ی برنامه ی غدیر مدرسه پخش کردند.

جای من خالی بود. جای تئاتر سال گذشته هم خالی بود؟

شاید جای من هم خالی بود.

همان موقع که داشتم از عبدو تشکر می کردم که چه قدر خوب است که زود به خواسته هایم می رسم و بدون اینکه مجبور باشم، زیاد اصرار و تکرار کنم یکجا برای نشستن گل یاسم جور می کند.

دبستانی ها نشسته بودند ردیف کناری مان یکی شان پرسید: یاست کجاست؟

سرتاپایم را از شور و شوق گرم شد. یاسم را برداشتم گفتم: "ایناهاش نگاه کن! خشک شده." کمی نگاهش کرد. منتظر بودم نگاهش را بردارد و مثل بقیه هیچ نکته ی جالب توجهی توی گل خشک شده و پلاسیده ی من پیدا نکند ولی همین طور نگاه کرد... این قدر که دستم کم کم داشت خسته می شد تا یکی از دوست هایش صدایش کرد و گفت چیه؟ وقتی یاسم را نشانش دادم مثل بقیه برخورد کرد و رویش را برگرداند.

هنوز هم نمی دانم که آن دختر بچه ی 10 ساله چطور فهمید که من یک یاس دارم. که خیلی دوستش دارم. که دارم غر میزنم به جان عبدو که  چرا درست ازش مراقبت نمی کند. فقط می دانم که یکدفعه پرسید که حالا یاست کو؟ و جوری که انگار جالب ترین مساله ی روی زمین است نگاهش کرد.

راستی اسم دختر چه بود؟

اسمش را بگذاریم یاسمن؟

راستی جای یاس ها خالی نبود؟

شاید جای من هم خالی نبود. اگر من نبودم شاید هیچ کس پیدا نمی شد که زمانی که همه دست هایشان را به هم گرفتند دست یاسمن را بگیرد و بالا ببرد. شاید اگر من نبودم یکی دیگر از بچه های دبستانی وسوسه نمی شد و دستش را روی دست های به هم گره خورده و من و یاسمن بگذارد. شاید اگر من نبودم عبدو نمی گفت که دست هر دویشان را بگیر و من با زاویه دادن به همه ی عضلات دستم سعی نمی کردم که انگشتانم را بین هر دویشان تقسیم کنم.

اگر نبودم چه کسی می شد پیوند میان ردیف دبیرستانی ها و دبستانی ها؟ چه کسی یکدفعه از کلاس آرایه بیرون می زد؟ اگر من نبودم چه کسی فریااااد می زد که بزرگ نمی شویم این طور که همه دارند بزرگ می شوند....؟

حالا هنوز هم جایم خالی بود؟

آن روز که رفتم مدرسه با خودم فکر کردم نمازخانه ی قدیمی مان چه قدر غربت زده و تنهاست ...

شاید جای من  اصلا خالی نبود....

پ.ن: ما هجران کشیده های صبوری هستیم. "در ره منزل لیلی خواندن "را هم خوب بلدیم.... این چند قدم را هم بگذار اضافه ی آن چند صد قدم گذشته .... اما .....

پ.ن:نظر ها تاییدی نیست.


+ تاریخ چهارشنبه 91/8/10ساعت 10:1 عصر نویسنده polly | نظر