سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز امام جماعت آمد.

با قیچی و عبدو ( بدون زهرا که دو روزی است سرما خورده) دخل دو پرس غذا را آوردیم. ریحانه می گفت یک کم که بگذرد می بینی برای زنده ماندن باید به هر غذایی رضایت بدهی.

جامعه شناسی داشتیم.

با حمیده کف کلاس لی لی کشیدیم و ایستادیم به بازی کردن. پاک کن یگانه سنگمان بود.

ما هنوز هم معلم های زبان فارسی و ادبیاتمان را مقایسه می کنیم و سخت معتقدیم که بنابر گفته ی معلم ادبیات ما (که می شود معلم زبان فارسی قیچی این ها) حضرت حافظ دارای عشق مجازی هم بودن.

یگانه سر کلاس ریاضی وقتی جایش با سبا عوض شد خنده کنان می گفت که هیچ کس نمی تواند کنار غزاله بنشیند و نخندد. غزاله شبیه روح ها شده، کرم مالیده به لب هایش که می سوخت... با لب های سفید روح ِ روح شده....

حانیه غرغرو ترین موجود روی زمین است.... این قدر که چندین هزار مرتبه به فکر منتقل کردن جایم به مجاورت ریحانه بودم.

.

.

.

.

می بینی؟ زندگی هنوز هم جربان داره.

هنوز هم بعضی جاها جایمان خالی است. بعضی جا ها سرجایمان ایستاده ایم.

من این روزها بعد از ناهار می ایستیم و جانمازم را می اندازم روی کولم و فکر می کنم که چه قدر جای کاشی های حیاط قبلی مان اینجا خالی است که بینشان بالا و پایین بپرم.

می ایستم دستم را می گذارم روی پیشانی ام به دوردست ها نگاه می کنم. به درخت ها. به دیوار ها.

چه قدر تکان تکان خوردن های درخت های خیابان گل افشان سر زنگ های دراز و داغ دبیرستان روشنگر دلم را آب می کرد و حالا چه قدر قد کشیدن این درخت ها از میان دیوار ها....

هنوز هم گوشه و کنار کتاب هایم نقاشی های کوچک و بزرگ می کشم و به همه نشانش می دهم و ذوق می کنم، حالا جای دختر های مو بلندی که به دیوار تکیه داده بودند میان کتاب زبان فارسی ام خالی است و چه قدر دختر های رویایی و پریشان موی این روزهای حواشی کتاب هایم را دوست دارم....

می بینی زندگی هنوز هم جریان داره...

و شاید جای من خالی است...

و شاید جای من بعد از مدت های دیگر خالی نیست.....

.

.

.

.

.

امروز امام جماعت آمد.

 

پ.ن: حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت

- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد


+ تاریخ سه شنبه 91/7/11ساعت 6:6 عصر نویسنده polly | نظر