احساس می کردم باز هم بچه شدم البته با این قد دراز و دیلاق احساس مسخره ای بود ولی دلیل این حس من بلند تر شدن قدم بود.
دمپایی های مادر گرامی را پوشیده بودیم و داشتیم عشق می کردیم و ظرف ها را می شستیم. و احساس می کردیم برگشتیم به ده سال پیش و روی صندلی ایستادیم تا قد کوتاهمان به ظرفشویی برسد و ظرف ها را بشوییم. شرع کردیم به حرف زدن با آدم های خیالی و ریز ریز خندیدن انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش به دختر خاله ی 4 ساله مان که داشت پای تلفن با وحید و زینب مرسا و مریم(دوست های خیالی اش) حرف می زد خندیده بودیم.
همین جور داشتیم ریز ریز به حرف های نگفته ی دوست نه چندان خیالیمون می خندیدم و هیچ باکی هم از گفتن این حرف ها نداریم. مگه خیالبافی هم عیب داره؟
یادمون افتاد اون دفعه که داشتیم ادای تانک رو در می آوردیم و بعد از چند تا انفجار مخرب پدرمون رو از خواب بیدار کردیم بهمون گفتن دست از این دیوونه بازی ها برداریم و به زندگیمون برسیم. ولی خب مادرمون رشته ی افکارمون رو پاره کردن:
- بار دمپایی های من را برداشتی؟
در این لحظه بیشتر احساس بچه بودن کردیم.
داشتیم بازی می کردیم با دختر خاله جان ایشون پدر بودن و من نوه و پدربزرگ و بچه عملا توی سه تا نقش بازی می کردم کار به جاهای باریک رسید و پدر بچه را دعوا کرد و پدربزرگ پدر را دعوا کرد پسر نشست به گریه کردن که بازی را ول کردیم و ادای موتورسیکلت را در آوردیم و با انهدام یکی از موتور سیکلت ها و جان باختن سرنشین آن رفتیم سراغ ماشین بازی و خدایی خیلی بیشتر حال می داد چون ماشین بوق داره فرمون داره و چپه می شه. و اصلا هم عین خیالمون نبود که چندی پیش به دختردایی مون خندیدیم.
به آینه جلوی دستشویی یک لبخند جانانه زدیم و جای شما رو خالی کردیم...
ما با خودمون تک روی می ریم. خودمون رو بقل می کنیم. خودمون گریه می کنیم به خودمون دلداری می دیم. دلمون برا خودمون تنگ می شه. با خودمون پای تلفن حرف می زنیم. با خودمون بازی می کنیم. با خودمون حرف می زنیم. به خودمون می خندیم. و خوش می گذرونیم.
ما تانک می شیم. موتور سیکلت ماشین مسابقه می شیم. هری پاتر و هرمیون گرنجر و رونالد ویزلی و تام ریدل می شیم. موسوی و احمدی نژاد می شیم و دعوا می کنیم. کلاس اولی می شیم. هم مدیر پرورشگاه می شیم و هم بچه و از خودمون نگه داری می کنیم و حسابی خوش می گذرونیم و جای شما رو خالی می کنیم...
شاید شما شنیده باشین که آدم ها در تنهایی کار های غیر عادی انجام می دن. ولی پولی ها در هر شرایطی به مراتب غیر عادی ترند...