آسمان دارد خودش را به در و دیوار این پنجره می کوبد خیال نکن صدای باد است، آسمان است که از جایگاه ابدی اش طغیان کرده.
نشسته ام پشت میز تحریرم، جلوی رویم یک پلی کپی گذاشته ام فقط دارم نگاهش می کنم، "قواعد درس نهم جمله اسمیه و نواسخ"، انواع خبر: العلم للانسان مفید.
علم؟ با خودم می گویم العشق للانسان المفید، عشق هم معرفه است. همه می شناسندش. اصلا بیا با مسئولیت من اسمش را بگذار میان غیر منصرف ها تا تنوین نگیرد هیچ وقت. اصلا غیر منصرف برای صاحبش، "عشق" سر تا پا اسم خاص است! نکره هم نمی شود!
آسمان خودش را می کوبد به این پنجره. چراغ مطالعه نورش را انداخته روی کاغذم. می نویسم" العشق للآسمان مفید" آسمان طغیان کرده. دارد خودش را از جایگاه ابدی اش به زیر می کشد.
فکر کنم.... فکر که نه مطمئنم برای دل توست که این طور پریشانی می کند. نگاه کن چطور یکدفعه به هم ریخت. دارد پنجره اتاقم را می شکند، مدام می کوبد و ملامتم می کند. آسمان دیوار ها این اتاق را هم خراب خواهد کرد... من مطمئنم که پنجره را می شکند و مرا از خواب پریشانم بیدار می کند...
العشق نفعه کثیر... دارم ضمیر ها را زیر و رو می کنم دنبال "تو" ی عربی می گردم. انت؟
انت یک ضمیر است. هر جا از من بپرسند می گویم نمی دانم نکره است یا معرفه! فکر می کردم همه ی "تو" های عالم معرفه اند ولی حالا این آسمان را می بینم که دارد برای تو خودش را به کشتن می دهد و وقتی می بینم که تو این قـــــــــدر آسمانی هستی، در حالی من حتی معنی حرف های کوبنده اش را هم نمی فهمم، چرا "تو" نکره نباشد؟
می خوانم... العلم فی قلبی... می نویسم...العشق فی قلبی....
اگر جلویشان را نگیری اشک هایم همه ی مبتدا ها و خبر های این صفحه را خواهد برد...
آسمان هم دیگر آرام است...شیشه پنجره هم سالم... ومن هنوز در همان خواب پریشانم؟
.
.
.
راستی برای تو می نویسم... می خواستم بگویم دوست دارم خیال کنم ریشه سمات از سماء می آید... همین آسمان را می گویم....
پ.ن: خدایا ... همه ی آنچه دادی به کنار... من چطور همین یکدانه نعمت را شکرگزار باشم؟