یاد محبی به خیر و درجاتش بالاتر. می گفت:"استعداد تکلیف می آورد. تو باید بنویسی. کدام آدمی است که چشم داشته باشد و با آن نبیند؟ استعداد هم همین است. باید به کارش گرفت..."
تا حالا شده که احساس کنید چه قدر عجیب است که فقط می توانید دنیا را از پشت دو حفره ی پایین ابروهایتان ببنید و هیچ وقت از پشت چشمان کسی دیگری دنیا را نخواهید دید؟ بعضی کتاب های این فرصت را به خواننده می دهد که احساس دیدن از چشمان دیگران را ( هر چند با کم و کاست) تجربه کند.
نه آبی نه خاکی خوب شروع می شود. این قدر که احساس می کنید کوتاهی در حق کتاب است که آن را توی ماشین بخوانید، در حالی که نیمی از حواستان به گردن دردتان است. برای همین کنارش می گذارید. حتی میانه های داستان به جایی می رسد که دلتان می خواهد راه بروید و برای زمین و زمان تعریفش کنید. ولی از اواسط کتاب داستان توی سرازیری می افتد و پایانش خیلی ضعیف تر از آغازش است و من را یه جورهایی یاد نوشته های خودم می اندازد. ایده های نو که شروع درستی دارند ولی پایانشان میان کلمات گم می شود. ایده های نو با شروع های خوب که وسطش گیر می کنم که باید چه کار کنم.
نه آبی نه خاکی دفترچه ی یادداشت روزانه ی دانشجویی رزمنده است. ایده کتاب نوست. خصوصا با شیوه ی صفحه ی بندی جالبی که آدم را سر ذوق می آورد. نویسنده در اولین صفحه ی کتاب حرف خوبی می زند. که استعداد تکلیف می آورد و بنده اضافه می کنم که تو باید این قدر بنویسی که بتوانی از ایده های نویت پاسداری کنی و در آخر ضایعشان نکنی. ولی جسارت به جناب نویسنده نباشد باید بدهیم از همین جمله شان به علاوه ی اضافه ی بنده دویست مرتبه بنویسند که خدایی نکرده ایده های دیگری اینگونه به مسلخ تقدیر نروند.
نثر کتاب روان است و چون حالت خاطره نویسی دارد به خواننده این فرصت را می دهد که خیلی از رابطه های را توی ذهن خودش ترسیم کند. چون هیچ کس توی دفترچه خاطراتش برای خودش آدمهای دور و برش را توصیف نمی کند! خواننده می تواند برای خودش خواهر و دوستان سعید را ترسیم کند و گذشته و آینده اش را بسازد و حتی بعضی جاها که احساس کمبود می کند برای خودش چیزهایی اضافه کند به خیال اینکه خاطره نویس یادش رفته بنویسد!
آنچه به عرض رساندم. نظر شخصی خودم بود. گرچه دوستان نظر های متفاوتی داشتند که می دانمشما هم مثل آنها نظراتتان رو دریغ نمی کنید...
پ.ن: نه آبی نه خاکی را بخوانید. چون علاوه برا کم و کاست هایش ارزش خواندن دارد خیلی.
پ.ن: کتاب من را یک جورهایی یاد دست نوشته های شهید علم الهدی می اندازد.
پ.ن 2: واقعا برای ناشر محترم متاسفم! جلدی که از کتاب مشاهده می کنید در چاپ های جدید تغییر پیدا کرده که بنده توی اینترنت عکس جلد کنونی رو پیدا نکردم. همین قدر عرض کنم که اگر کتاب را خریداری کردید، از بابت طرح تغییر پیدا کرده ی جلد محزون و متعجب نشوید...!