سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند صبح پیش روی تخت خودم چند تا مشت نثار کتابی که میان دستانم بود کرده بودم. نه به خاطر اینکه دوستش نداشتم، اتفاقا این قدر دوستش داشتم که هزار دفعه روی گوشه هایش دست کشیدم تا مثل روز اول تیز بمانند. شاید مهم ترین قسمت یک کتاب گوشه های جلدش باشد. البته بعد از محتوا و نویسنده و نام کتاب و غیره.

داشتم می گفتم. نه به خاطر اینکه دوستش نداشتم به خاطر اینکه در یک بحث ساده ی معمولی همه ی حرف هایی را که من اگر بودم می زدم را گفته بود ولی اصلی ترین و کلیدی ترین جمله را به کار نبرده بود و همان به کار نبردن سبب به وجود آمدن چند مشت شد که به روی کتاب فرود آمد نه حتی به این خاطر که جمله را به کار نبرده بود به خاطر اینکه که مخاطب ( که خودم باشم) به جواب سوالش نرسیده بود بالاخره. جواب سوال که نه جواب حرفی که چندین و چند سال بود در برابر، طرفداران برادران افغان می زد.

شاید بلاکش هندوکش نام مناسب تری باشد برای جانستان کابلستان و خیلی حرف ها داشته باشد برای مثل من هایی که همیشه می گفتند، افغان باید به جای فرار، دفاع می کرد و به جای اینکه نظاره گر گذر طالبان، آمریکا و مستکبران از رنگ و روی مختلف باشد مقابلشان می ایستاد.

و برخلاف بعضی ها که می گفتند "شاید نمی توانستند!" حرف های بیشتری داشت، برای من هایی که همیشه در جواب"شاید نمی توانستند" تمثیل جنگ هشت ساله ی مان را می آورد و ایستادن در مقابل دشمنی که از چندین کشور حمایت می شد.

من که ایستادنمان را ندیدم. تمثیلش را شنیدم و تکرار کردم. ولی همان تفاوت دخترک هشت ماهه ی کابل با لی جی  در جانستان کابلستان نشانگر همان ایستادگی است که ندیدم. لی جی هم غریبه نیست. یک پسر کوچولو است مثل علی خودمان که بزرگ میشود و تا چند سال دیگر به مدرسه می رود و تا چند وقت دیگر دانش گاه.. خیلی که بدبیاری بیاورد در زنده گی، رتبه اش سه رقمی می شود و... مسیری مملو از موفقیت های بزرگ و کوچک.  و آن دختر... بقیه اش را کتاب می گوید.

شاید بلاکش هندوکش نام مناسب تری باشد برای جانستان کابلستان و خیلی حرف ها داشته باشد برای من هایی که افغان و افغانستان را در میان خاک و خل های ساختمان سازی هایمان دیده بودیم و در بیشتر زندگی یاد گرفته بودیم که باید از افغانی ها ترسید. چون بچه ها را می دزدند، گروگان می گیرند و خیلی کارهای دیگر که انگار از هیچ ایرانی ای برنیامده و نمی آید.

بلاکش هندوکش همان قدر که کوتاهی افغان در رساندن فرهنگ و ادب خودش به ایرانی را به تصویر کشیده بود کوتاهی ایرانی را از شناختن برادر همسایه اش مورد انتقاد قرار داده بود و خیلی حرف داشت برای مثل من هایی که... خودتان می دانید.

نظر من را بخواهید بلاکش هندوکش صد برابر اسم مناسب تری است برای جانستان کابلستان. بلاکش هندوکش خیلی حرف ها دارد از گسل ها و شکافتگی ها بین افغان و همبستگی ایرانی خیلی حرف دارد برای مثل من هایی که هر طور می خواهد راجع به طرفدار گروه سیاسی مخالفش فکر می کند و شعار همبستگی ایرانی سر می دهد و هر 22 بهمن با کاغذ رنگی آدم های دست به دست هم می سازد و به در و دیوار مدرسه اش می چسباند و هزار بار حرف های امام را راجع به همبستگی می خواند و ذوق می کند و افتخار می کند و فخر می فروشد و افغان و افغانی را به خاطر عدم همبستگی و پیوستگی به باد انتقاد می گیرد.

شاید ادیب هراتی هیچ وقت نفهمیده باشد که چرا جنگ ایران لب مرز ها ماند و جنگ افغان تا خانه های مردم آمد. ادیب هراتی نفهمید اشکال ندارد نه که اشکال نداشته باشد. داشتنش را دارد، ولی در برابر فاجعه ای که نفهمیدن مثل من هایی به بار می آورد، هیچ است. اگر نفهمیم که چرا جنگ ایران پشت مرز ها ماند و جنگ افغان تا خانه های مردم آمد چنان کفر نعمتی کرده ایم که نگو و نپرس.

بلاکش هندوکش دلیلش را تفاوت بین سید حسن نصرالله و اسامه بن لادن می داند. حالا فهمیدن تفاوت میان این دو و ارتباطشان با ایران و دگر مسائل بماند با خودتان و خواندن کتاب و خیلی فکر ها دیگر که مثل من هایی باید بکنند.

 عبارت "بلاکش هندوکش" شاید تصویر بهتری بدهد از کتابی که برایمان آن سوی خطوط مید این بریطانیای کبیر را نمایان می کند و خیلی حرف ها می زند از خودمان. (شاید چون ایران و افغان بیش از کمی به هم نزدیک اند.)

بلاکش هندوکش، روایت سفر افغانستان نیست... روایتی است از خودمان به خودمان....

پ.ن: جانستان کابلستان را بخوانید. نه تنها به این خاطر که امیرخانی خواندن مد است. به خاطر اینکه ارزش خواندن دارد. خیلی.

پ.ن: چیز دیگری که هنگام جست و جو راجع به کتاب متوجه شدم این بود. که جناب نویسنده هم متولد 27 اردیبهشت اند. از 27 اردیبهشتی ها کمتر از این انتظار نمی رود. :دی


+ تاریخ دوشنبه 91/1/7ساعت 5:50 عصر نویسنده polly | نظر