سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی من ارزششو داره که به خاطرش بجنگم.

آخیـــــــــــش یک چیز سنگینی در درونم ریخت پایین. ولی چون خیلی سنگین بود دوباره برگشت سر جاش.

یک چیز سنگینی که ناشی میشه از یک عــــــــالمه نگرانی بابت آدمهایی که غریبه می شوند. نگاهت به نگاهشان برمیخورد ها، نگاه هایتان همدیگر را می شناسند ولی شما هنوز غریبه اید. بعد بی تفاوت از کنار هم می گذرید و بعد صد در صد می گویید: آن غریبه چه قدر شبیه خاطراتم بود!

بعد یک چیز سنگینی در درونتان شروع به شکل گیری می کند. کاری به کار غریبه ها ندارم. آنها دیگر دنیای خودشان را دارند همین طور که ما دنیای خودمان را داریم. من نگران آشناهایمان هستم. نگران آشنایی مان. نگران خرده خرده شدن گوشه های دنیایمان.

هر یک نفر که غریبه می شود یه گوشه ی دنیای تو می پرد. دیدی پریدن گوشه ی لیوانی که دوستش داری چه قدر اعصابت را به هم می ریزد؟ باید با همان گوشه ی پریده اش بسازی...

چی؟ می ندازی اش دور؟

مگر نگفتم زندگی من ارزششو داره که به خاطرش بجنگم! زندگی همون لیوان لب پریده است که باید مواظب لبه های دیگرش باشی و چه قدر سخت....

یک چیز سنگینی که ناشی از این است که احساس می کنی خیلی کار ها هست که باید انجام بشود و از دستت هم برمی آید و تو انجامشان نمی دهی، خیلی کار ها هست که باید انجام شوند، ولی از دست تو بر نمی آیند و مصرانه می خواهی انجامشان دهی و خیلی کار ها هست که مباح اند انجام شدن یا نشدنشان فرقی ندارد و از دستت بر بیاید و نیاید هم فرقی نمی کند ولی باید انجامشان دهی... آخر چه میشود؟

بگذار بگویم. وقتت تلف می شود. درونت سنگین. گوشه ی دنیایت تکه تکه. این قدر که اگر بخواهی از لیوان زندگی یه قلپ آب خنک بخوری و درون سنگین داغت را کمی سرد کنی. لب هایت زخمی می شود و یک قلپ آب خنک به ارزش یک عالمه لب زخمی دارد. حتی آب هم که از گلویت پایین می رود بوی خون می گیرد...

بعد آن یک چیز سنگین می کشدش پایین و تو با خودت تکرار می کنی که زندگی ات ارزش این را دارد که به خاطرش بجنگی بعد هی بالا می آیی هی پایین می روی. هی ناامید می شوی و می گویی امید هست. باز ناامید می شوی و می گویی امید هست و امید همیشه تنها، هست.

و یک سوال مطرح می شود. آن وقت نا امیدی یعنی چی؟

یعنی عدم امید. مثل مریضی که می شود عدم سلامتی. پس اگر این موجود همیشه هست.چطور می شود هم نباشد و ناامید باشی و هم باشد و به خودت امید بدهی؟

و امید یعنی ارزش زندگی برای جنگیدن. نه در سکوت نشستن و انجام دادن کارهای مباح اجباری و تکرار طوطی وار جمله امید هست، میان ناامیدی ناشی از انجام چیزهایی است که دوستشان نداری.

 و یعنی اینکه برای غریبه نشدن آشناهای دوست داشتنی ات باید بجنگی. یعنی باید از لبه های دنیایت پاسداری کنه. یعنی باید کاری را که باید انجام شود و توانایی انجامش را داری انجام بدهی، حراست از استعداد ها و توانایی ها!  یعنی اینکه تو دهنی بزنی به همه گلوله های سنگین درونی.

.

.

.

یک چیزی در درون سنگینم پایین ریخت... ولی چون خیلی سنگین بود خواست بیاید بالا....

من نگذاشتم...

پ.ن:پناه می برم از همه روزهای سختی که دوستتون داشتم به همه روزهای سخت تری که دوستون خواهم داشت...


+ تاریخ جمعه 90/12/19ساعت 10:10 صبح نویسنده polly | نظر