دارم می رم اردو...
خدانگهدار...
عطوا آن قدر روم آب ریخته که دلم می خواد گریه کنم. چادرم را در میارم و یک سرش را من می گیرم و یک سرش را نرگس و می پیچانیم تا آبش در بیاد بعد که از دستشویی در آمدم دیدم چادرم خشک شده چادرم چادر های قدیم اینا چه قدر زود خشک می شن!
فکر کنم یک چند کیلویی لاغر شدم! یکی باید به ما یعنی من و دره و قیچی و نگین و عبدو فرهنگ استفاده از وسایل ورزشی را یاد بده چون ما چهار نفری سوار یک وسیله می شدیم و معتقد بودیم سوار شدن بر روی هر وسیله تنهایی لطفی نداره. و از وسایلی که در کل سوار شدن به آن ها لطفی نداشت به عنوان جایگاهی برای نشستن و صحبت کردن استفاده می کردیم. من معتقدم هر چیزی یک کاربردی داره اگر برای یک وسیله کاربردی پیدا نکردین یک کاربرد براش بسازین. مثلا همین قیچی عملا کاربردی نداره ولی وقتی باهاش می ری اردو باید از اعماق وجودت بگی فلفل نبین چه ریزه...
بعد هم متوجه شدیم که از شهرک سینمایی انداختمون بیرون و ما دو ساعت زود تر برگشتیم مدرسه! نشستن توی ورزشگاه و داستان تعریف کردن هم لطف خودش را داره! یه روز یه دره بود که خیلی...
و بعد رسیدیم به بحث جالب گل یا پوچ! ( اگر نظر من را بخواهید این قسمت از همه باحال تر بود) که من و نگین و عارفه و فکری و خمره و نرگس با دو تا گل در برابر لیلا و ضحی و قیچی و ریحانه و دره و عطوا بازی کردیم و اونا در تمام مدت متوجه نشدن که به جای یه گل داریم از دو تا گل استفاده می کنیم!
دلم گل یا پوچ می خواد.....