سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احساس می کنم روند روز ها را با یک طناب به کمرم بسته اند و گفته اند "بکش"! و این قدر سنگین است که من هن هن کنان می کشم و به جایی نمی رسم. هی می کشم. هی با مشقت فراوان یک سانتی متر جلو می روم... دوباره نفسی تازه می کنم و یکنفر از آن بالا بالا ها داد می زدند "بکش" و من دوباره می کشم و کم و بیش کاری از پیش نمی برم.

دیده ای می گویند وقتی می خواهی یک زمانی زود بگذرد، دیر می گذرد و وقتی می خواهی دیر بگذرد زود می گذرد؟ این که برای همگان روشن است. ولی این مساله هنوز روشن نشده که وقتی به طور همزمان هم می خواهی یک مدت زمانی دیر بگذرد و هم زود چه بلایی سر زمان می آید!

تابستان امسال را نه آمدنش را فهمیدم. نه بودنش را و حالا هم که نگاه می کنم در میان همه ی غصه خوردن ها رایج اهل سرای علم و دانش متوجه رفتنش هم نمی شوم!

در هر حال. آمدم که بگویم این روز ها به طرز عجیب و غریبی سنگین اند و من از پس کشیدنشان بر نمی آیم.

پ.ن: اینترنت پر سرعتمان برای مدتی به منزل جدید منتقل شده. بعد از نقل مکان(شما بخوانید اسباب کشی) به خانه جدید باز در خدمتتان خواهیم بود.


+ تاریخ سه شنبه 90/6/22ساعت 6:43 عصر نویسنده polly | نظر