سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بگذار سرم را بگذارم روی پاهایت، تو برایم قصه بگویی.

قصه های تو خوابم می کند. وقتی خوابم برد. سرم را بگذار روی زمین و برو. حواست باشد زیاد سر و صدا نکنی ها، بیدار که بشوم نمی گذارم بروی، دستت را می گیرم، بهانه هم می گیرم. اصلا شاید بساط گریه و زاری هم به راه انداختم.

قصه هایت را برایم نقاشی کن. از خط افق تا هر جای آسمان که دستت می رسد و چشمان من می بیند نقاشی کن. بگذار فکر کنم ایستاده ام و نگاه می کنم. که رنگ رنگ می ریزی کنار یکدیگر و رنگین کمان می کنی آسمان را....

بگذار ببینم دختر هایی با موهای دم موشی شده که از این طرف و آن طرف قصه ات دنبال یکدیگر می دوند. از آن رنگ و بوی نارنجی داستانت هم تعریف کن. ماه را بکش که درخشش را به رخ سیاهی شب ها می کشید.

برایم از روز های بارانی و آفتابی بگو. از روز های ابری. روز های دلگیر و دلگشا....! برایم تعریف کن مثل داستان نویس های قدیمی که تعریف می کردند که پیرمردی همراه سه دخترش در حاشیه جنگل زندگی می کرد....

برایم از این حاشیه ها هم بگو. از دزدکی نگاه کردن ها، از نگاه های دزدیده شده. حاشیه داستانت را بکش به میانه اش. مثل دختر های آن پیرمرد حاشیه جنگل، که همه خوب می دانیم یک روز میان جنگل گم می شوند و شاید با جادوگر بدجنسی یا شاهزاده ای با اسب سفید رو به رو بشوند.

حاشیه ات را بکش میانه داستانت. نیازی به هیچ جادوگر و شاهزاده ای هم نیست. یک آینه بگذار آنجا من را با خودم رو به رو کنم. مرا ببر جلوی آینه ای که از خط افق تا بالاترین نقطه آسمان کشیده شده است و من را به خودم نشان بده. به آینه اشاره کن و بگو. ببین این تو هستی. شبیه همه جادوگر ها و شاهزاده ها.....

درخت ها را هم بگو. بید های مجنون را، اقاقی ها را، توت ها را؛ بگو آن دختر ها با موهای دم موشی شده می دویدند و از روی زمین مشت مشت توت جمع می کردند. بید ها مجنون را هم بگو. بید ها را نه. همان یکدانه بید تنها را بگو....

برایم از همه روزهایی بگو که خبر آمدنشان را شنیده بودی.....

برایم قصه بگو... قصه های تو خوابم می کند....

بعد هم سرم را آرام، آرام ها، بگذار همان جا و برو....

من این گوشه ی دنیا خواب خودم را می بینم که مثل یک بید مجنون ایستاده ام و از خط افق تا بالاترین نقطه آسمان، رنگین کمان قصه ات را ادامه می دهم...

پ.ن: حال و حوصله کنایه را نداشتم دیگر....


+ تاریخ دوشنبه 90/6/7ساعت 2:27 عصر نویسنده polly | نظر