سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گرد و غبار شهر را برداشته. اگر الان می رفتم مدرسه صبح ها که منتظر سرویس جلوی در بودم، اگر طبق عادت همیشگی ام وسط کوچه ایستاده بودم دیگه هیچی هیچی را سر کوچه نمی دیدم. دیگه نمی تونستم ماشین سبز راننده را که چراغ زنان به طرف من می آمد را ببینم، کیفم را روی دوشم صاف کنم و قدم زنان به طرف ماشین بروم که آرام آرام سرعتش کم می شود.
گرد و غبار شهر را برداشته، دیگه آسمان آبی نیست، گر چه هیچ وقت هم آبی نبود. صبح ها توی سرویس آرام آرام به برج میلاد نزدیک می شدم و هیچ وقت نمی تونستم نوکش را ببینم وقتی با دقت به اطرافش نگاه می کردم درست می فهمیدم که آسمان آبی نیست. یادم می یاد. نزدیک کوچه ی اقاقیا که می رسیدیم برج میلاد را می دیدم که خورشید سرخ از پشتش طلوع می کند. شاید با این گرد و غبار حتی نتوانم خورشید را ببینم.
گرد و غبار همه ی شهر را برداشته، شاید وقتی داریم با ملیکا و فاطمه و ریحانه به طرف در مدرسه ی راهنمایی می رویم دیگر بحث سیاسی نکنیم شاید بحثمان بشود گرد و غبار شهر. دوباره بحث های ساده. حرف های دخترونه.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید وقتی دارم با فاطمه به طبقه بالا می روم که تاریک تاریک است دیگر انعکاس نور خورشید را که از پنجره اتاق خانم مشاور تا به روی کاشی ها آمده را نبینم، من عاشق انعکاس نور روی کاشی ها هستم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید دیگه نتونم توی تاریکی فاطمه را مجبور کنم که چراغ را روشن نکنه و دو تایی توی تاریکی بنشینیم.
شاید با این گرد و غبار، آن قدر کرخت و بی حس شده باشیم که یادمون بره صبح بریم سوار آسانسور بشیم اول نمازخونه، بعد ناهار خوری، آن قدر آسانسور مدرسه را بالا و پایین کنیم تا جایی که فکر کنیم مبادا توی دردسر بیفتیم و و بیرون بیاییم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید صبح وقتی چادر و مقنعه ام را در میارم و توی کمد می ذارم دیگه مجبور نشم از شدت سرما پنجره ها را با شدت به هم بکوبم و ناسزا بگویم . شاید هوا آن موقع گرم تر باشد.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید اگه الان هم مدرسه می رفتیم دیگه صبح نمی تونستیم با نرگس توی حیاط کتاب های درسی در دستمان بگیریم و معنی کلمه و روش های کنسرواسیون را حفظ کنیم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، می دونم که اگه الان هم سر کلاس می نشستم می توانستم نور کدر و ماتی را ببینم که از پنجره های کلاس تو آمده و کف کلاس پهن شده. من عاشق این نورم. نوری که همیشه زمستان ها موقعی که کلاس پر بود از تزیین های 22 بهمن عادت به دیدنش داشتم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید این موقع اگر توی مدرسه بودم زنگ تفریح یک ربعی که با فاطمه و قیچی توی حیاط چرخ می زدم به سختی می تونستم ژاکت آبی و صورتی ای یا سبزی را یا حتی پالتوی سرمه ای را ببینم که صاحبش تمام مدت آستین هایش را بالا می زند و آستین های لیز پالتو دوباره پایین می آیند را ببینم.
گرد و غبار همه جا را برداشته، دنیای ما خاکستری شده.
یادم می افته با این گرد و غبار همه جا تعطیل شده حتی مراکز نظامی، من تعطیلی را دوست ندارم. می خواهم باز هم توی مدرسه باشم.
دوست دارم باز هم برم مدرسه، باز هم برم و در انتظار دیدن پالتوی سرمه ای باشم که چندین ماه به دیدنش عادت نداشتم و وقتی زمستان تمام شد و رفت توی کمد لباس ها فهمیدم چه قدر آرزوی دیدنش را دارم.


ضحی می گه:
وعده ی دیدار ما چهار شنبه، ساعت چهار صبح خونه ی خانم لیاقت
.
به صرف صبحانه.

با کپسول اکسیژن تشریف بیارید هوا خرابه.


+ تاریخ سه شنبه 88/4/16ساعت 2:12 عصر نویسنده polly | نظر