همین چند شب پیش بود داشتم خواب می دیدم دوباره نشستم سر کلاس انشا، بغل مائده، میز بغلی هم فاطمه نشسته دوباره معلم انشا ایستاده بود روی سکو.
و من باز هم داشتم تکلیفم را باز نویسی می کردم. داشتم با خودکار نامرئی الو می نوشتم که یکدفعه معلم انشا اومد بالای سرم و گفت چه قدر قشنگ نوشتی ادامه بده فقط علامت گذاری یادت نره نقطه ی آخر این جمله را بذار و من توی خواب نفهمیدم که هیچ کس حتی اگر معلم انشا باشه نمی تونه رد این خودکار نامرئی را بگیره. اون موقع نفهمیدم.
توی خواب دوباره همون جایی نشسته بودم که یک بار سر نمره ی صفر کلی مسخره بازی در آوردم. فقط برای نوشتن با مداد. نمی دونم معلم ها تکلیف تایپ شده قبول می کنند یا نه! عالیه می گفت ما توی ریاضی صفر نیاوردیم که از انشا صفر گرفتیم و من دلم را گرفتم و خندیدم. با این که بغل دستی ام به خاطر 5 نمره دیوانه وار گریه می کرد. کجای کاری مائده من 20 نمره کم اوردم. چه قدر خندیدیم. جایم عوض شد رفتم نشستم سر جای معلم. به اون 20 نمره می ارزید.
یک بار هم رفتم ایستادم جلوی در از بس حرف زدم. از بس خندیدم. جلوی در هم که ایستادم همچنان داشتم با ایما و اشاره حرف می زدم معلم انشا می خندید. گفت رو به دیوار بایستم و اگر برگردم می اندازتم بیرون. زیاد از بیرون افتادن بدم نمی اومد اما رویم را کردم به دیوار و جم نخوردم.
من دختر پنج شنبه هایم. دوست دارم دوباره سر کلاس زیست بنشینم. و حرص بخورم که به جای شنیدن این حرف ها و نوشتن چیزهایی که تمام و کمال تو کتاب هست می تونستم سر کلاس انشا باشم.
و حسرت می خورم حسرت اون کلاسی ها را که صدای خنده شان تا کلاس ما می آید.
دوست دارم باز هم پنج شنبه بشود. سر ناهار با قیچی دعوا کنم. که قیچی تو هنوز نمی دونی جای من کجاست زود باش از سر جای من پاشو. دوست دارم دوباره پنج شنبه لیلا را با یک روسری آبی بعد از شنا ببینم. دوست دارم ناهار سرد پنج شنبه ها را بخورم دوست دارم دوباره بعد ناهار سر کلاس زبان ترمی چرت بزنم. دوست دارم دوباره بغل سعدی بشینم و به سختی حرف های معلم زبان را بفهمم و یادداشت کنم.
دوست دارم باز هم دوست دارم انشای پنج شنبه ها را. خسته بعد از ورزش سر کلاس زیست و بعد انشا. انشا.
من دختر پنج شنبه هایم. دوست دارم بیام خونه با یک هفته خستگی بیام و بیفتم. باز هم فکر کنم به تکلیف انشا هفته ی دیگه. تا هفته ی دیگه هم ننویسمش و آخر مجبور شم سر کلاس بنویسم. نوشتن که نه بازنویسی.
دوست دارم. دوباره مازمور ازکلاس بیفتد بیرون. بیرون که رفت من دلم را بگیرم و بخندم. ای.جی هم که ترس توی چشم هایش موج می زند. بگوید: پولی توروخدا خفه شو! الان معلم انشا می یاد تو رو هم می ندازه بیرون.
یادم رفت به ای.جی بگم. من مرغ طوفانم.
دوست دارم الو باز هم به خاطر من بیفته بیرون. می خواد دفتر آبیه را به من بده و من گیر بدم که قبل از من باید بدی فاطمه ویکدفعه صدای معلم بیاد که:
- خانم الهی بیرون... می ری بیرون یا برم؟
و الو بره بیرون به مازمور بپیونده. و مازمور هم بعد ها بگه که من فکر کردم الو اومده من را ببره سر کلاس. و من بخندم.
من دختر پنج شنبه هایم.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
هوا گرمه. دارم به زور سعی می کنم لباس زیر مانتویم را در بیارم. یکی نیست بگه دختر تو نونت نبود آبت نبود. دو تا لباس زیر مانتو پوشیدنت چی بود؟
ای.جی را مجبور می کنم یک سر آستینم را بگیره تا من بتونم لباس را در بیارم. معلم انشا با تعجب نگاه می کنه. انگار داره با چشمانش می گه: این مسخره بازی جدیدته پولی؟
ای.جی می گه: طفلک داره تلف می شه. گرمشه.
نیکی می گه: آره خانم خیلی گرمه.
و من هم شروع کنم به دور گرفتن که مردم! دارم خفه می شم! تو رو خدا نجاتم بدین!
معلم انشا هم بفرستم پایین که یک وقت خدایی نکرده نمیرم!
می رم پایین.
سوم ها امروز امتحان ترم ادبیات دارن. طفلکی ها! همشون تو راهرو اند، سر راه با چند نفرشون حرف می زنم و آروم آروم می رم پایین. لباسم را که در اوردم جلوی آبخوری یکی از سوم ها خیسم می کنه من هم خیسش می کنم و خلاصه یادم میره که سر کلاس انشا بودم.
از پله ها که بالا می رم مانتویم تماما خیس. حورا سراسیمه می رسه که پولی بدبخت شدی. چرا این قدر دیر کردی الان میری تو لیست اخراجی ها. چرا لباست خیسه، دیگه حتما می افتی بیرون، یک ساعت داشتی چی کار می کردی؟ که زنگ می خوره.
- بیا حورا زنگ خورد دیگه لازم نیست برم تو کلاس!
معلم انشا جلوی در ایستاده.
- زنگ تفریح در خدمتتون هستیم پولی خانم!