و همه چیز مثل یه خواب بود.
به قول همکلاسی قدیمی مون: مثل یه خواب شیرین...یه خواب تلخ....
یکی از این خواب های قر و قاطی.
که همش از این طرف به اون طرف پرت می شی....
مثل بعضی خواب ها که می بینی پاهات یه پیاده رو بسته شده ولی باید بدوی و نمی تونی.
مثل بعضی خواب ها که تو یه اتاق با یه حیوون (موشی گربه ای سگی چیزی...) گیر افتادی.
همه چیز مثل یه خواب بود.
پ.ن: می گم غم خیلی پیچیده تر از شادی خودش را نشان می دهد. ولی شادی همیشه پیچیده تر است.